adrift

base info - اطلاعات اولیه

adrift - سرگردان

adjective - صفت

/əˈdrɪft/

UK :

/əˈdrɪft/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [adrift] در گوگل
description - توضیح
  • a boat that is adrift is not fastened to anything or controlled by anyone


    قایقی که سرگردان است به هیچ چیز بسته نمی شود یا توسط کسی کنترل نمی شود

  • someone who is adrift is confused about what to do in their life


    کسی که سرگردان است در مورد اینکه در زندگی خود چه کاری انجام دهد سردرگم است

  • If a boat is adrift, it is moving on the water but is not controlled by anyone because of a problem


    اگر یک قایق سرگردان باشد، روی آب در حال حرکت است اما به دلیل مشکلی توسط کسی کنترل نمی شود


  • اگر فردی سرگردان باشد، هدف مشخصی در زندگی ندارد یا نمی داند که می خواهد چه کاری انجام دهد


  • شل شدن

  • If plans go adrift, they fail or do not produce the correct results


    اگر برنامه‌ها از بین بروند، شکست می‌خورند یا نتایج درستی به بار نمی‌آورند

  • (of a boat) not fastened and moving with the sea and wind or fig. not controlled and living without a clear purpose or direction


    (قایق) بست و با دریا و باد حرکت نمی کند یا انجیر. کنترل نشده و بدون هدف یا جهت روشن زندگی می کند

  • Too many children seem adrift in society.


    خیلی از بچه ها در جامعه سرگردان به نظر می رسند.

example - مثال
  • The survivors were adrift in a lifeboat for six days.


    بازماندگان شش روز در یک قایق نجات سرگردان بودند.

  • Their boat had been set adrift.


    قایق آنها غرق شده بود.


  • جوانان سرگردان در شهر بزرگ

  • Without language human beings are cast adrift.


    بدون زبان، انسان ها سرگردان می شوند.

  • She felt cast adrift in a vulgar, materialistic society.


    او احساس می کرد که در یک جامعه مبتذل و مادی گرا شده است.

  • I nearly suffocated when the pipe on my breathing apparatus came adrift.


    وقتی لوله دستگاه تنفسم از بین رفت، نزدیک بود خفه شوم.

  • She had been cut adrift from everything she had known.


    او از همه چیزهایی که می‌دانست سرگردان شده بود.

  • Our plans had gone badly adrift.


    برنامه های ما بدجوری بهم ریخته بود.

  • The team are now just six points adrift of the leaders.


    این تیم اکنون تنها 6 امتیاز با صدرنشین فاصله دارد.

  • He spent three days adrift on his yacht.


    او سه روز را در قایق تفریحی خود گذراند.

  • Da Silva plays a bright lonely student from New York, adrift in small-town Arizona.


    داسیلوا نقش یک دانش آموز باهوش و تنها از نیویورک را بازی می کند که در شهر کوچک آریزونا سرگردان است.

  • The hem of my skirt's come adrift again.


    سجاف دامنم دوباره پرت شد.

  • Something seems to have gone adrift in our calculations.


    به نظر می رسد چیزی در محاسبات ما بی اثر شده است.

  • fig. Hopeful actors from small towns are often adrift in New York.


    شکل. بازیگران امیدوار از شهرهای کوچک اغلب در نیویورک سرگردان هستند.

synonyms - مترادف
  • drifting


    رانش

  • unanchored


    بدون لنگر

  • unmoored


    شناور

  • afloat


    وزن کردن

  • aweigh


    دور انداختن

  • floating



antonyms - متضاد
  • anchored


    متصل


  • پایدار

  • stationary


    ثابت

  • tied down


    گره خورده است

لغت پیشنهادی

strangling

لغت پیشنهادی

opinion

لغت پیشنهادی

authentically