ado

base info - اطلاعات اولیه

ado - ado

noun - اسم

/əˈduː/

UK :

/əˈduː/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ado] در گوگل
description - توضیح
  • a lot of activity worry or excitement that is unnecessary or greater than the situation deserves


    فعالیت، نگرانی یا هیجان زیاد که غیرضروری یا بیشتر از آن چیزی است که موقعیت شایسته است

  • delay or unnecessary activity


    تاخیر یا فعالیت غیر ضروری

  • The emptying of the house could therefore no longer be postponed and Charlotte had decided to put matters in hand without further ado.


    بنابراین تخلیه خانه دیگر نمی تواند به تعویق بیفتد و شارلوت تصمیم گرفته بود که مسائل را بدون هیچ مقدمه ای در دست بگیرد.

  • Without further ado, I set to work.


    بدون هیچ مقدمه ای دست به کار شدم.

  • And without more ado he booked his one-way ticket.


    و بدون معطلی بلیط یک طرفه خود را رزرو کرد.

  • The two men say it's much ado about nothing.


    این دو مرد می گویند که درباره هیچ چیز سر و صدا زیاد است.

  • He fairly squirmed with the agony of having made so much ado about nothing.


    او نسبتاً از عذابی که این همه سر و صدا در مورد هیچ چیز ساخته بود، به هم می پیچید.

  • So much ado about so little.


    غوغای زیاد در مورد اینقدر کم

  • But mostly it was much ado about nothing.


    اما عمدتاً درباره هیچ چیز سر و صدا بود.

example - مثال
  • We set to work without further ado.


    بدون معطلی دست به کار شدیم.

  • In the end it all seemed like much ado about nothing.


    در پایان، همه چیز مانند هیاهوی زیادی در مورد هیچ به نظر می رسید.

  • Without much ado, it became the most widely-used system in the world.


    بدون بحث زیاد، این سیستم به پرکاربردترین سیستم در جهان تبدیل شد.

  • Most state flags were adopted with little ado many years ago.


    بسیاری از پرچم‌های ایالتی سال‌ها پیش با کمی بحث به تصویب رسیدند.

  • Without further ado, I shall introduce tonight’s speaker.


    بدون مقدمه، سخنران امشب را معرفی می کنم.

synonyms - مترادف
  • commotion


    هیاهو

  • uproar


    آشوب

  • furoreUK


    furoreUK

  • disturbance


    اختلال

  • fuss


    سر و صدا

  • tumult


    غوغا

  • hubbub


    کله پاچه

  • turmoil


    آشفتگی

  • pandemonium


    دمپوس

  • rumpus


    هولابالو

  • ruckus


    هم بزنید

  • hullabaloo


    پارگی


  • کرففل

  • ruction


    زحمت

  • kerfuffle


    ردیف


  • بالیهو

  • row


    furorUS

  • ballyhoo


    شلوغی

  • furorUS


    هوپلو

  • bustle


    تق تق

  • hoopla


    pother

  • clatter


    طوفان

  • pother


    غوغا کردن


  • چرخیدن

  • bluster


    ناله

  • whirl


    غوطه ور شدن

  • blather


    پولک کردن

  • welter


    بمب گذاری

  • moil


    براق

  • bobbery


  • shindy


antonyms - متضاد
  • aid


    کمک

  • calm


    آرام

  • calmness


    آرامش


  • سفارش


  • صلح


  • ساکت


  • هارمونی

  • harmony


    آرامش ایالات متحده

  • tranquilityUS


    آرامش انگلستان

  • tranquillityUK


    سکوت


  • سکون

  • stillness


    توافق


  • شادی

  • peacefulness


    ساکت کردن

  • serenity


    باقی مانده

  • happiness


    آرام گرفتن

  • quietness


    سازمان ایالات متحده

  • quietude


    سازمان انگلستان

  • hush


    خونسردی


  • سهولت

  • repose


    لذت

  • organizationUS


    کندی

  • organisationUK


    سیستم

  • composure


    صلح و آرامش


  • نظم و ترتیب


  • قناعت

  • slowness




  • orderliness


  • contentment


لغت پیشنهادی

disjointed

لغت پیشنهادی

breastplate

لغت پیشنهادی

scales