bloom
bloom - شکوفه
noun - اسم
UK :
US :
یک گل یا گل
the healthy happy appearance that someone has, especially when they are young
ظاهر شاد و سالمی که یک نفر دارد، به خصوص وقتی جوان است
اگر گیاه یا گلی شکوفا شود، گلهای آن ظاهر یا باز می شوند
شادتر، سالمتر یا موفقتر شدن به شیوهای که بسیار قابل توجه است
وقتی گلی شکوفا می شود، باز می شود یا باز است و وقتی گیاه یا درختی شکوفا می شود، گل می دهد.
برای رشد یا توسعه موفقیت آمیز
گل روی گیاه
برای تولید گل
برای شروع به تولید گل
سلامتی، انرژی و ظاهر خوب
(از گیاه یا درخت) گل دادن یا (از گل) باز شدن یا باز شدن
یک گل یا شرط داشتن گل
می توانید در اوایل بهار آینده کود 12-24-12 را برای تشویق شکوفه ها اعمال کنید.
آیا این طیف وسیع رنگها، زیبایی باز شدن جوانهها در شکوفهدهی کامل است یا رایحه؟
خردل در شکوفه، خردل در هنر، خردل در غذا، حتی یک مسابقه خردل.
بازوی راست او، همان دستی که روی دسته بود، کاملاً غرق در گل شده بود.
Several other blooms lay bright and brittle between the back pages of the diary, each one neatly labelled.
چندین گل دیگر روشن و شکننده بین صفحات پشتی دفترچه خاطرات قرار داشتند که هر کدام به زیبایی برچسب گذاری شده بودند.
عمو بیلی می گوید، پس از یک حبس طولانی، شکوفه را به گونه های او بازگرداند.
شکوفه از گل رز خواهد بود.
Handsome glaucous foliage and erect narrow spikes of white and yellow blooms held just above the water.
شاخ و برگ های زیبا و خوشگل و خوشه های باریک شکوفه های سفید و زرد درست بالای آب نگه داشته شده اند.
شکوفه های عجیب و غریب ارکیده
این گیاه تنها یک شکوفه سفید تولید کرد.
شکوفه در گونه های او
شکوفایی جوانی
گل های رز در شکوفه کامل بودند.
او عاشق تماشای شکوفه دادن باغ بود.
daffodils in bloom
گل نرگس ها
شکوفه های صورتی کوچک در ماه مه ظاهر می شوند.
درختی با شکوفه های نفیس
این گل ها در تمام تابستان شکوفا می شوند.
Rimbaud's poetic genius bloomed early.
نبوغ شاعرانه رمبو زود شکوفا شد.
درختان سیب در شکوفه کامل هستند (= کاملاً پوشیده از گل).
گل های رز تازه شکوفا می شوند.
او 19 ساله بود، در دوران جوانی.
آلتا عاشق تماشای شکوفه دادن گل هایش در بهار بود.
شکل. زمانی که می دانستند از این معامله پول در می آورند ناگهان علاقه آنها شکوفا شد.
گل های رز در شکوفه منظره زیبایی هستند.
withering
پژمرده شدن
deterioration
زوال
spoilage
خراب شدن
disintegration
تجزیه
dying
در حال مرگ