bounds

base info - اطلاعات اولیه

bounds - محدوده

noun - اسم

/baʊndz/

UK :

/baʊndz/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bounds] در گوگل
description - توضیح
  • the limits of what is possible or acceptable


    حدود آنچه ممکن یا قابل قبول است

  • the edges of a town city etc


    حاشیه های یک شهر، شهر و غیره

  • legal or social limits


    حدود قانونی یا اجتماعی

  • limits of an activity or behavior


    محدودیت های یک فعالیت یا رفتار

  • To suggest that all unproductive consumption is solely capitalist personal consumption is to go beyond the bounds of credibility.


    بیان اینکه تمام مصرف غیرمولد صرفاً مصرف شخصی سرمایه داری است فراتر از مرزهای اعتبار است.

example - مثال
  • beyond/outside/within the bounds of decency


    فراتر/بیرون/در محدوده نجابت

  • I am afraid your behaviour was beyond the bounds of decency.


    می ترسم رفتار شما فراتر از نجابت باشد.


  • هزینه های عمومی باید در محدوده معقول نگه داشته شود.


  • فراتر از حد امکان نبود که روزی دوباره همدیگر را ببینند.

  • His enthusiasm knew no bounds (= was very great).


    شور و شوق او حد و مرز نداشت (= بسیار زیاد بود).

  • Her health has improved in leaps and bounds.


    سلامتی او به سرعت بهبود یافته است.

  • His technique has come on in leaps and bounds this season.


    تکنیک او در این فصل به صورت جهشی ظاهر شده است.

  • His shot went out of bounds.


    شوت او از محدوده خارج شد.

  • His demands were out of bounds.


    خواسته های او خارج از محدوده بود.


  • کمیته احساس کرد که پوشش روزنامه از قتل فراتر از حد معقول است.

  • What you did was beyond/outside the bounds of acceptable behaviour.


    کاری که شما انجام دادید فراتر/خارج از محدوده رفتار قابل قبول بود.

  • His desire for political power apparently knows no bounds (= seems to be unlimited).


    تمایل او به قدرت سیاسی ظاهراً حد و مرزی نمی شناسد (= به نظر می رسد نامحدود است).

  • The president insisted that Congress had overstepped its bounds.


    رئیس جمهور تاکید کرد که کنگره از حدود خود فراتر رفته است.

  • The assertion was, to my mind well beyond the bounds of what is acceptable or proper.


    به نظر من، این ادعا بسیار فراتر از مرزهای قابل قبول یا مناسب بود.


  • تمایل او به قدرت سیاسی ظاهراً حد و مرزی نمی شناسد.

synonyms - مترادف
  • limits


    محدودیت ها

  • confines


    محدود می کند

  • restrictions


    محدودیت های

  • limitations


    مرزبندی ها

  • demarcations


    نسبت ها

  • proportions


    مولفه های

  • constraints


  • parameters


  • restraints


antonyms - متضاد

  • مفرط


  • ارتفاع

  • insignificance


    بی اهمیت بودن


  • محدودیت


  • بخش

  • refusal


    امتناع

  • misfortune


    بد شانسی

  • incarceration


    حبس

  • imprisonment


    زندان


  • خویشتن داری - خودداری - پرهیز

  • constraint


  • restraint


لغت پیشنهادی

bequeath

لغت پیشنهادی

reconfigured

لغت پیشنهادی

sanctioning