astray
astray - بیراهه
adverb - قید
UK :
US :
دوری از مسیر صحیح یا روش صحیح انجام کاری
دور از مسیر یا روش صحیح انجام کاری
اما ضبط آنها آنها را در فرم کمتری پیدا می کند و سولتی گاهی آنها را به بیراهه می کشاند.
او می گوید که هنگام سوزاندن پودر بلوط ممکن است جرقه ای به بیراهه رفته باشد.
او گفت که افراد عاقل با شیفتگی به بیراهه کشیده نمی شوند.
In catering to the largest possible audience producers and reporters are led astray from their social and civic responsibilities.
تهیه کنندگان و گزارشگران در ارائه بیشترین مخاطب ممکن از مسئولیت های اجتماعی و مدنی خود منحرف می شوند.
مکالمات با میسی عادت داشت که اینگونه به بیراهه برود.
چندین نامه به بیراهه رفت یا تحویل داده نشد.
ما وسایل با ارزش خود را قفل کردیم تا گمراه نشوند.
Fortunately the gunman's shots went astray.
خوشبختانه تیراندازی مرد مسلح به بیراهه رفت.
بحث آنقدر پیچیده است که یک خواننده ممکن است به راحتی به بیراهه برود.
والدین جک فکر می کردند که دیگر پسرها ممکن است او را به بیراهه بکشانند.
نامه باید در پست به بیراهه رفته باشد.
I was led astray by an out-of-date map.
من توسط یک نقشه قدیمی به بیراهه کشیده شدم.
Her parents worried that she might be led astray (= encouraged to behave badly) by her unsuitable friends.
پدر و مادرش نگران بودند که او توسط دوستان نامناسبش گمراه شود (= تشویق به رفتار بد).
منطقه ما به بیراهه کشیده شد و در نتیجه منابع ارزشمندی را هدر دادیم.
وسیع
adrift
سرگردان
amiss
اشتباه
afield
دوردست
awry
منحرف
gone
رفته
گمشده
خاموش
خارج از هدف
roaming
رومینگ
straying
از بین رفت
vanished
خاموش پرتو
wandering
خارج از مسیر
خارج از مسیر درست
off beam
پهنای علامت
البته
خارج از علامت
نادرست
اشتباه کرد
دور
inaccurate
خطا کردن
off-target
بیرون
mistaken
کج
ابدا
erring
پهنای هدف
منحرف شدن
askew
stray
far-off
درست
سر راست
مناسب
کامل
تبدیل شدن
زیبا
suitable
خوشحال
becoming
بی عیب و نقص
decorous
بی عیب
felicitous
ملاقات
برازنده
flawless
مهربان
به ظاهر
faultless
دقیق
خوب.
befitting
درست است، واقعی
genteel
خوب
seemly
به ترتیب
fitting
impeccable
O.K.