bloodless
bloodless - بی خون
adjective - صفت
UK :
US :
بدون قتل و خشونت
یک قسمت بدون خون بدن شما بسیار رنگ پریده است
فاقد احساس انسانی
یک عملیات نظامی بدون خونریزی بدون مرگ و میر همراه است
برای توصیف صورت یا پوستی که به شدت رنگ پریده است استفاده می شود
بدون احساس
بدون استفاده از خشونت اتفاق می افتد
او بی خون بود و استخوان های صورتش به تار و پود پوستش برخاسته بود.
اما او همچنین می خواست که نبرد تا حد امکان بدون خونریزی باشد.
به زودی با مکالمه مشخص شد که این یک نبرد بدون خونریزی بوده است.
در چنین انقلابی، حتی اگر بدون خونریزی باشد، هرگز نمی توان به عدالت کامل دست یافت.
ناخنها عمیقاً در کف دست فرو رفته بودند و فرورفتگیهای هلالیشکل بدون خون باقی میگشتند.
تهاجم بدون خون
صورتم را می خارم تا تپه ای بی خون را احساس کنم.
اما روزهای دیگر تاریک است. زنی سرد و بی خون در همان نزدیکی شناور است و با تمسخر به من می خندد.
languid
سست
lifeless
بی جان
listless
بی حال
passionless
بی عاطفه
spiritless
بی روح
سرد
feeble
ضعیف
limp
لنگی
unanimated
بدون متحرک
unenthusiastic
غیر مشتاق
unfeeling
بی احساس
bland
ملایم
lukewarm
ولرم
torpid
سوزناک
unemotional
پوچ
vapid
کدر
dull
نامحسوس
impassive
تنبل
insensible
آهسته. تدریجی
lazy
نیمه دل
آرزو-شست
sluggish
بي تفاوت
half-hearted
بی تفاوت
wishy-washy
بی دغدغه
indifferent
بی علاقه
apathetic
بی توجه
lethargic
گاه به گاه
unconcerned
uninterested
careless
casual