bloodless

base info - اطلاعات اولیه

bloodless - بی خون

adjective - صفت

/ˈblʌdləs/

UK :

/ˈblʌdləs/

US :

family - خانواده
blood
خون
bleeding
خون ریزی
bleed
خونریزی
google image
نتیجه جستجوی لغت [bloodless] در گوگل
description - توضیح

  • بدون قتل و خشونت

  • a bloodless part of your body is very pale


    یک قسمت بدون خون بدن شما بسیار رنگ پریده است

  • lacking in human feeling


    فاقد احساس انسانی

  • A bloodless military operation involves no deaths


    یک عملیات نظامی بدون خونریزی بدون مرگ و میر همراه است


  • برای توصیف صورت یا پوستی که به شدت رنگ پریده است استفاده می شود


  • بدون احساس

  • happening without the use of violence


    بدون استفاده از خشونت اتفاق می افتد

  • She was bloodless and the bones of her face had risen up against the fabric of her skin.


    او بی خون بود و استخوان های صورتش به تار و پود پوستش برخاسته بود.

  • But he also wanted the battle to be as bloodless as possible.


    اما او همچنین می خواست که نبرد تا حد امکان بدون خونریزی باشد.

  • It was soon discovered, by conversation that it was a bloodless battle.


    به زودی با مکالمه مشخص شد که این یک نبرد بدون خونریزی بوده است.

  • In such a revolution even if it is bloodless, complete justice can never be attained.


    در چنین انقلابی، حتی اگر بدون خونریزی باشد، هرگز نمی توان به عدالت کامل دست یافت.

  • The nails had dug deeply into the palms, leaving bloodless, crescent-shaped depressions behind.


    ناخن‌ها عمیقاً در کف دست فرو رفته بودند و فرورفتگی‌های هلالی‌شکل بدون خون باقی می‌گشتند.

  • a bloodless invasion


    تهاجم بدون خون

  • I scratch my face to feel a bloodless mound.


    صورتم را می خارم تا تپه ای بی خون را احساس کنم.

  • But other days are bleak; a cold bloodless woman hovers nearby sneering derisively at me.


    اما روزهای دیگر تاریک است. زنی سرد و بی خون در همان نزدیکی شناور است و با تمسخر به من می خندد.

example - مثال
  • a bloodless coup/revolution


    یک کودتا/انقلاب بدون خونریزی

  • bloodless lips


    لب های بی خون

  • The rebel soldiers seized power in a bloodless coup.


    سربازان شورشی در یک کودتای بدون خونریزی قدرت را به دست گرفتند.

  • His face was thin and bloodless.


    صورتش لاغر و بی خون بود.

synonyms - مترادف
  • languid


    سست

  • lifeless


    بی جان

  • listless


    بی حال

  • passionless


    بی عاطفه

  • spiritless


    بی روح


  • سرد

  • feeble


    ضعیف

  • limp


    لنگی

  • unanimated


    بدون متحرک

  • unenthusiastic


    غیر مشتاق

  • unfeeling


    بی احساس

  • bland


    ملایم

  • lukewarm


    ولرم

  • torpid


    سوزناک

  • unemotional


    پوچ

  • vapid


    کدر

  • dull


    نامحسوس

  • impassive


    تنبل

  • insensible


    آهسته. تدریجی

  • lazy


    نیمه دل


  • آرزو-شست

  • sluggish


    بي تفاوت

  • half-hearted


    بی تفاوت

  • wishy-washy


    بی دغدغه

  • indifferent


    بی علاقه

  • apathetic


    بی توجه

  • lethargic


    گاه به گاه

  • unconcerned


  • uninterested


  • careless


  • casual


antonyms - متضاد

  • قدرتمند

  • blushing


    خجالت زدگی

  • caring


    مراقبت


  • احساس

  • flushed


    برافروخته

  • rosy


    گلگون

  • sanguine


    سانگوئن


  • حساس

لغت پیشنهادی

armory

لغت پیشنهادی

glassy

لغت پیشنهادی

artesian well