cleared

base info - اطلاعات اولیه

cleared - پاک شد

N/A - N/A

klɪrd

UK :

klɪəd

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [cleared] در گوگل
description - توضیح
  • (of an area path etc.) having had objects, pieces of rubbish, etc. removed from it especially when these were blocking something or causing a problem


    (از یک منطقه، مسیر، و غیره) که اشیاء، تکه های زباله و غیره از آن خارج شده باشد، به خصوص زمانی که اینها چیزی را مسدود کرده یا مشکلی ایجاد می کنند.

  • (of objects, rubbish, etc.) having been removed from a place


    (اشیاء، زباله و غیره) که از مکانی خارج شده باشد

  • having been found not to be guilty of doing something wrong


    تشخیص داده شد که در انجام کاری اشتباه مقصر نیست


  • تایید یا مجوز رسمی داده شده است

  • (of a cheque or payment) able to be paid to the person who it is owed to because a bank has approved it


    (چک یا پرداخت) قابل پرداخت به کسی که به او بدهکار است، زیرا بانک آن را تأیید کرده است.

example - مثال
  • No one will be allowed into the city centre until the area is completely cleared.


    تا زمانی که منطقه به طور کامل پاکسازی نشود، هیچ کس اجازه ورود به مرکز شهر را نخواهد داشت.

  • The morning after the snowstorm, he drove slowly down a cleared path to the town.


    صبح پس از طوفان برف، او به آرامی از مسیری پاک شده به سمت شهر راند.

  • Rinse out all the pipes thoroughly with a hose once the blockage is cleared.


    پس از رفع گرفتگی، تمام لوله ها را با شیلنگ کاملاً بشویید.

  • We hope to have the wreckage completely cleared by Monday.


    امیدواریم تا روز دوشنبه لاشه هواپیما به طور کامل پاکسازی شود.

  • There were large piles of cleared debris.


    انبوهی از آوارهای پاک شده وجود داشت.

  • He considers himself completely cleared of any wrongdoing after the investigation.


    او پس از تحقیقات خود را کاملاً از هرگونه تخلف پاک می‌داند.

  • The only thing that mattered to her was a cleared name.


    تنها چیزی که برای او اهمیت داشت یک نام پاک بود.

  • Once vehicles have been inspected they are cleared to cross the bridge.


    پس از بازرسی خودروها برای عبور از پل ترخیص می شوند.

  • Only applicants who are security cleared will be eligible to take up the post.


    فقط متقاضیانی که دارای مجوز امنیتی هستند، واجد شرایط پذیرش این پست خواهند بود.

  • If your bid is successful you must pay 10% of the final price immediately using a cleared cheque or a banker's draft.


    اگر پیشنهاد شما موفقیت آمیز باشد، باید 10 درصد از قیمت نهایی را بلافاصله با استفاده از چک تسویه شده یا پیش نویس بانکی بپردازید.

synonyms - مترادف

  • تمیز

  • cleaned


    تمیز کرد


  • روشن

  • emptied


    خالی شده


  • خالی

  • vacant


    شدید

  • stark


    تخلیه شده است

  • unloaded


    پاک شد

  • cleared away


    عقیم

  • void


    اسپارت

  • barren


    توم

  • spartan


    رایگان

  • toom


    جای خالی


  • بدون مبله

  • vacuous


    برهنه

  • blank


  • unfurnished


  • bare


antonyms - متضاد
  • blocked


    مسدود

  • clogged


    رسوب گرفته

  • closed


    بسته

  • jammed


    گیر کرده

  • obstructed


    مانع شده است

  • plugged


    وصل شده است


  • متوقف شد

  • stopped


    پر شده

  • stuffed


    مشخص نشده است

  • uncleared


    شلوغ

  • congested


    قفل شده است

  • locked


    مهر و موم شده

  • sealed


    متصل اند

  • fastened


    امن است


  • خفه شد

  • choked


    پیچ شده

  • bolted


    قفل شده

  • barred


    مسدود شده

  • padlocked


    مهار شده است

  • gridlocked


    مانع شد

  • inhibited


    صعب العبور

  • hindered


    محصور

  • impassable


    غیر قابل دسترس

  • restricted


    گرفتار کردن

  • inaccessible


    فرو رفته

  • bogged down


    متوقف شده است

  • mired


    محدود

  • stalled


    غیر قابل نفوذ


  • مختل شده است

  • impenetrable


  • disrupted


لغت پیشنهادی

petition

لغت پیشنهادی

weekends

لغت پیشنهادی

bluster