crowded
crowded - شلوغ
adjective - صفت
UK :
US :
بیش از حد پر از افراد یا چیزها
اگر جایی شلوغ باشد، پر از جمعیت است
پر از مردم
قطار واقعا شلوغ بود.
a crowded elevator
یک آسانسور شلوغ
هنگامی که جمعیت در چارچوب اندازه زمین قرار می گیرد، بریتانیا به وضوح به عنوان یک جزیره شلوغ ظاهر می شود.
Lafaille's climbs give vivid illustration that adventure can still be found even in the world's most crowded massif.
صعودهای لافائل گویای روشنی است که هنوز هم می توان ماجراجویی را پیدا کرد، حتی در شلوغ ترین توده جهان.
He was given an ancient unreliable car and in this he made long journeys and addressed crowded meetings.
یک ماشین قدیمی و نامطمئن به او داده شد و در آن سفرهای طولانی انجام داد و در جلسات پرجمعیت سخنرانی کرد.
پدر و مادرم و جوآن روی پیادهروی شلوغ نزدیک یک چرخ دستی بستنی و یک فروشنده استریم بودند.
اما با قضاوت بر اساس سکوی شلوغ، به نظر می رسد که هیچ کس به آن توجه ندارد.
پشت تاکسی ها یک ایستگاه راه آهن شلوغ و فراتر از آن، بندر است.
کشتی بخار از میان آبراه های شلوغ به سمت پایین حرکت می کند.
دو هفته مانده به کریسمس بود و مرکز خرید مملو از خریداران بود.
از خیابان های شلوغ راه افتادیم.
یک بار شلوغ
ساحل اصلی در تابستان می تواند واقعاً شلوغ شود.
London was very crowded.
لندن خیلی شلوغ بود.
در بهار این مکان مملو از اسکی بازان است.
اتاقی مملو از کتاب
ما برنامه بسیار شلوغی داریم.
همه مغازه ها خیلی شلوغ بود.
ایستگاه خیلی شلوغ بود.
مغازه مملو از خریداران بود.
آنها در شرایط پر ازدحام زندگی می کنند.
تا ساعت ده بار شلوغ بود.
این یک مکان محبوب و اغلب شلوغ است.
teeming
شلوغ
packed
بسته بندی شده
swarming
بستنی ندهید
thronged
خزیدن
crawling
متراکم
dense
پرجمعیت
populous
پر جمعیت
populated
پر ازدحام
overcrowded
مشغول
bustling
اوباش شده
بیش از حد مردم
overpopulated
مثل سیرک پیکادلی
mobbed
آرنج به آرنج
occupied
به ظرفیت پر شده است
overpeopled
فروخته شده
like Piccadilly Circus
فقط اتاق ایستاده
densely populated
پر از مردم
elbow-to-elbow
پر رفت و آمد
به خوبی حمایت می شود
sold out
پر شده
فشرده
پر کردن
well frequented
حضور خوب
well patronized
خوب زیر پا گذاشته شده
ضخیم
crammed
congested
well attended
well-trodden
bare
برهنه
blank
جای خالی
devoid
خالی
شدید
stark
متروک
vacant
مبهم
void
بدون تراکم
deserted
پر نشده
imprecise
روشن
uncongested
عقیم
unfilled
غیر مسکونی
رها شده است
barren
بدون اشغال
desolate
رها شده
uninhabited
بدون شلوغی
abandoned
رایگان
unoccupied
خالی کرد
forsaken
خالی شده
uncrowded
تخلیه شده است
تخلیه شد
vacated
عملیاتی
emptied
خسته
depleted
ناقص
evacuated
بدون شارژ
پرایم نشده
exhausted
جدا شده
incomplete
صلح آمیز
uncharged
unprimed
isolated
peaceful