doubly

base info - اطلاعات اولیه

doubly - دو برابر

adverb - قید

/ˈdʌbli/

UK :

/ˈdʌbli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [doubly] در گوگل
description - توضیح

  • خیلی بیشتر از حد معمول

  • in two ways or for two reasons


    به دو صورت یا به دو دلیل


  • دو برابر یا خیلی بیشتر


  • دو برابر مقدار یا درجه

  • It would be a doubly beneficial act.


    این یک عمل سودمند مضاعف خواهد بود.

  • Here too the doubly forbidden relationship had its penalties.


    اینجا هم رابطه ممنوعه مضاعف جریمه های خودش را داشت.

  • It was plain that she must work doubly hard.


    واضح بود که او باید دو برابر سخت کار کند.

  • Obviously the magistrates were trying to take more care with the girls before them whom they saw as doubly problematic.


    بدیهی است که قاضی‌ها سعی می‌کردند از دخترانی که پیش از خود آنها را مشکل مضاعف می‌دانستند مراقبت بیشتری کنند.

  • Or would the command of the amendment finally be winked at in which case the Constitution would be doubly trashed?


    یا بالاخره به دستور اصلاحیه چشمک زده می شود که در این صورت قانون اساسی دوچندان خواهد شد؟

  • This is doubly true of its patterns of industrial waste flow.


    این موضوع در مورد الگوهای جریان زباله صنعتی آن صدق مضاعف دارد.

  • To some extent also they were doubly unlucky in 1991.


    تا حدودی نیز در سال 1991 بدشانسی مضاعف داشتند.

  • Props who can play on either head can be doubly useful on a bruising tour.


    وسایلی که می توانند روی هر دو سر بازی کنند می توانند در یک تور کبودی مفید باشند.

example - مثال
  • doubly difficult/hard/important


    دو برابر دشوار / سخت / مهم

  • I made doubly sure I locked all the doors when I went out.


    وقتی بیرون رفتم دو برابر مطمئن شدم که همه درها را قفل کرده ام.

  • I was doubly attracted to the house—by its size and its location.


    من دوچندان جذب خانه شدم – به خاطر اندازه و موقعیتش.

  • Neither my brother nor my sister could come to the wedding which was doubly disappointing.


    نه برادرم و نه خواهرم نتوانستند به عروسی بیایند، که مایوس کننده مضاعف بود.

  • He is doubly talented, as a composer and as a pianist.


    او به عنوان آهنگساز و به عنوان نوازنده پیانو دارای استعدادی مضاعف است.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • یک بار

لغت پیشنهادی

cahoots

لغت پیشنهادی

telegraph

لغت پیشنهادی

trolleys