bereaved
bereaved - داغدار
adjective - صفت
UK :
US :
از دست دادن یک دوست نزدیک یا خویشاوند به دلیل فوت آنها
داشتن یک رابطه نزدیک یا دوستی که اخیراً فوت کرده است
شخص یا افرادی که نزدیک یا دوستشان اخیرا فوت کرده است
داشتن یکی از اعضای نزدیک خانواده یا دوست فوت کرده است
مردمی که غمگین هستند چون یکی از نزدیکانشان مرده است
هر دو سوگوار بودند و هر دو ماجراجوی باتجربه بودند.
سوگواران از این احساسات آگاهی ضعیفی دارند و به همان اندازه از نمایش اشک خجالت می کشند.
اعضای خانواده داغدار خواستار اطلاعات بیشتر در مورد سقوط هواپیما هستند.
To a very recently bereaved family who are struggling with a multiplicity of emotions this early attention to fees can seem mercenary.
برای خانوادهای که اخیراً داغدار شدهاند و با احساسات متعددی دست و پنجه نرم میکنند، این توجه اولیه به هزینهها میتواند مزدور به نظر برسد.
مادر داغدیده کنار مزار پسرش ایستاد.
When I was working at a hospice I followed up bereaved people who it was felt might need some support.
زمانی که در یک آسایشگاه کار میکردم، افراد داغدار را دنبال میکردم که احساس میکردم ممکن است نیاز به حمایت داشته باشند.
این به خودی خود سناریوی عاطفی پیچیده ای را برای فرد سوگوار فراهم می کند تا با آن کنار بیاید.
با گوش دادن به نحوه صحبت افراد داغدار در مورد از دست دادن خود شروع کنید.
And as to the bereaved, their words glowed with the grateful confidence that their own worlds were still intact.
و در مورد افراد داغدار، سخنانشان با این اطمینان سپاسگزارانه می درخشید که دنیای خودشان هنوز دست نخورده است.
When it comes to death counselling the dying, or helping the bereaved, we Christians have become secularised.
وقتی نوبت به مرگ، مشاوره دادن به افراد در حال مرگ یا کمک به افراد داغدار می رسد، ما مسیحیان سکولار شده ایم.
recently bereaved families
خانواده های تازه داغدار
an organization offering counselling for the bereaved
سازمانی که به افراد داغدیده مشاوره ارائه می دهد
a bereaved widow
یک بیوه داغدار
The bereaved parents wept openly.
پدر و مادر داغدیده آشکارا گریستند.
به طور کلی پذیرفته شده است که افراد داغدار از مشاوره بهره مند می شوند.
bereft
محروم
orphaned
یتیم شده
widowed
بیوه
deprived
محروم شده است
dispossessed
خلع ید شده
in mourning
در عزاداری
grieving
غمگین
mourning
عزاداری
خوشحال
joyful
شادی آور
joyous
خوشحال شد
gladdened
راضی
contented
بشاش
cheerful
شاد
cheery
شناور
buoyant
سرخوش
elated
بسیار خوشحال
overjoyed
محتوا
خوشحالم
merry
هیجان زده
pleased
با نشاط
خوشحال کننده
delighted
خوشبین
thrilled
پر نشاط
jolly
خرسند
jubilant
وجد
upbeat
به وجد آمد
exuberant
سرخوشی
gratified
برش دهنده
ecstatic
دلسوز
gleeful
مسرور
exhilarated
شیفته
euphoric
lighthearted
chipper
blithesome
light-hearted
exultant
enraptured
