clad
clad - پوشیده شده
adjective - صفت
UK :
US :
wearing a particular kind of clothing
پوشیدن نوع خاصی از لباس
(of people) dressed, or (of things) covered
(از مردم) پوشیده، یا (از چیزها) پوشیده شده
سرخ شدم، سوار دوچرخه ام شدم، به خانه رفتم و با لباس مناسب تر برگشتم.
یکی کتش را باز کرد تا اندامی اندک پوشیده شود.
Thomas Tripp, the milkman in Camberwwk Green was never lured indoors by a scantily clad female customer.
توماس تریپ، شیرفروش در Camberwwk Green، هرگز توسط یک مشتری زن کم پوشیده در داخل خانه اغوا نشد.
یا زنی قرون وسطایی کمپوشش را که جلوی دیواری از شعلههای آتش ایستاده بود، مسواک زدند.
The lesson of Trafalgar Square 2000 was that 3000 fearless anarchists were kept in check by one scantily clad show-off.
درسی که از میدان ترافالگار 2000 گرفت این بود که 3000 آنارشیست نترس توسط یک خودنمایی کم لباس تحت کنترل قرار گرفتند.
گاهی اوقات لباسی نیز برای آنها فراهم میشد تا بتوانند کار خود را بپوشند.
در دو طرف او زنان شهوانی کم پوش، یک بلوند و یک سبزه دیده می شوند.
او مخمل آبی پوشیده بود.
warmly/scantily clad
گرما/کم پوشیده شده
leather-clad motorcyclists
موتورسواران چرم پوش
snow-clad hills
تپه های پوشیده از برف
او با لباس کامل برگشت.
او به خانه رفت و با لباس مناسب برگشت.
یک زن جوان کم پوش
چهره عجیبی در در ظاهر شد که لباس سفید پوشیده بود.
an ivy-clad wall
یک دیوار پوشیده از پیچک
an armour-clad vehicle
یک خودروی زره پوش
غریبه ای ظاهر شد که لباس سفید پوشیده بود.
لباس
clothe
لباس بلند و گشاد
attire
آرایه
garb
عرشه
robe
کت و شلوار
costume
acoutre
array
پوشاک
تخت
بادیزن
accoutre
caparison
apparel
دان
bedeck
روپوش
bedizen
لباس شب
caparison
عادت داشتن
don
تغییر دادن
enrobe
توالت
garment
سرمایه گذاری
gown
پوشیدن
لباس پوشیدن
outfit
مناسب
vesture
بلند شو
معلوم شود
toilet
disarray
بی نظمی
disrobe
لباس پوشیدن
نوار
unclothe
درآوردن
undress
برهنه
untruss
غیرقابل اعتماد
bare
باز کن
آشکار ساختن
مچاله کردن
rumple
زشت کردن
uglify
برملا کردن
uncover
چین و چروک
wrinkle
لباس بپوش
غیر رسمی لباس بپوش
dress informally
برهنه دراز بکش
lay bare
به هم ریختن
در آوردن
بر هم زدن
مزاحم
disarrange
گیج کردن
disorganize
بهم ریختن
disturb
متلاشی کردن
confuse
درهم ریختن
jumble
مختل کردن
discompose
ژولیده
muddle
ناراحت
disrupt
muss
dishevel
برهنه کردن
upset
muss
denude