proven

base info - اطلاعات اولیه

proven - ثابت شده است

adjective - صفت

/ˈpruːvn/

UK :

/ˈpruːvn/

US :

family - خانواده
proof
اثبات
unproven
اثبات نشده
prove
ثابت كردن
disprove
رد کردن
proven
ثابت شده است
google image
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [proven] در گوگل
description - توضیح
  • tested and shown to be true or good or shown to exist


    آزمایش شده و نشان داده شده که درست یا خوب است، یا نشان داده شده است که وجود دارد

  • a past participle of prove


    فعل ماضی اثبات

  • shown to be true


    درست نشان داده شده است

  • The coals constitute a proven commercial gas source which is in direct contact with the recognised potential reservoirs.


    زغال سنگ یک منبع گاز تجاری اثبات شده است که در تماس مستقیم با مخازن بالقوه شناخته شده است.

  • Confidence Moody's most enduring quality is proven dependability.


    Confidence ماندگارترین کیفیت مودی، قابلیت اطمینان اثبات شده است.

  • Administration scientists continue to insist that there is no proven link between C02 emissions and global warming.


    دانشمندان اداره همچنان اصرار دارند که هیچ ارتباط ثابت شده ای بین انتشار C02 و گرم شدن کره زمین وجود ندارد.


  • موثرترین مکانیسم اثبات شده برای دستیابی به ثبات قیمت، یک بانک مرکزی مستقل است که به این هدف اختصاص داده شده است.


  • فقط لازم است در هر مرحله مشخص شود که کدام راه حل اثبات شده در مرحله بعدی مورد استفاده قرار می گیرد.

  • And where proven strength and reliability are called for clay drainage is its own guarantee.


    و در جایی که به استحکام و قابلیت اطمینان ثابت نیاز است، زهکشی خاک رس تضمینی است.

  • Above three stones the number was not specified because this had no proven value.


    در بالای سه سنگ، عدد مشخص نشده بود زیرا ارزش ثابت شده ای نداشت.

example - مثال
  • a student of proven ability


    دانش آموزی با توانایی اثبات شده

  • It is a proven fact that fluoride strengthens growing teeth.


    این یک واقعیت ثابت شده است که فلوراید باعث تقویت دندان های در حال رشد می شود.

  • The juice is clinically proven to reduce cholesterol.


    این آبمیوه از نظر بالینی ثابت شده است که کلسترول را کاهش می دهد.

  • a scientifically proven method for increasing stamina


    یک روش علمی اثبات شده برای افزایش استقامت

  • The candidate should have a proven track record of handling large projects.


    نامزد باید سابقه اثبات شده ای در انجام پروژه های بزرگ داشته باشد.

  • You've got a proven work record which gives you a big advantage.


    شما سابقه کار ثابت شده ای دارید که به شما مزیت بزرگی می دهد.

  • People on trial are innocent until proven guilty.


    افرادی که محاکمه می شوند تا زمانی که جرمشان ثابت نشود بی گناه هستند.

synonyms - مترادف
  • established


    ایجاد

  • tested


    تست شده

  • confirmed


    تایید شده

  • definite


    قطعی

  • demonstrated


    نشان داده شده

  • tried


    تلاش کرد

  • verified


    تایید شده است

  • attested


    گواهی شده است

  • authentic


    معتبر

  • certified


    گواهی شده

  • checked


    بررسی شد

  • dependable


    قابل اعتماد

  • recognisedUK


    به رسمیت شناخته شده در انگلستان

  • recognizedUS


    به رسمیت شناخته شد

  • reliable


    پذیرفته شده

  • accepted


    قابل اثبات

  • demonstrable


    قابل تاسیس

  • establishable


    ثابت

  • proved


    پشتیبانی

  • supported


    مطمئن


  • بدون شک

  • undoubted


    تایید کرد

  • upheld


    قابل تایید

  • valid


    پایدار

  • verifiable


    امتحان شده و واقعی

  • conclusive


    مستقر شده

  • sustained


  • trustworthy


  • tried-and-true


  • settled


  • approved


antonyms - متضاد
  • unproven


    اثبات نشده

  • questionable


    سوال برانگیز

  • doubtful


    مشکوک

  • unsure


    نامطمئن

  • unclear


    غیر واضح

  • uncertain


    نا معلوم

  • dubious


    مبهم

  • vague


    نامعین

  • indefinite


    تصمیم نگرفتم

  • ambiguous


    نامناسب

  • undecided


    مورد مناقشه قرار گرفت

  • unsound


    رد کرد

  • disputed


    ممکن است

  • refuted


    تایید نشده


  • حل نشده

  • unconfirmed


    ناقص

  • unverified


    متزلزل

  • unresolved


    بی قرار

  • incomplete


    بد تعریف شده

  • wavering


    غیر قابل اعتماد

  • unsettled


    مه آلود

  • ill-defined


    تعریف نشده

  • unreliable


    نامشخص

  • hazy


    در شک

  • undefined


    استنباط کرد

  • undetermined


    غیر مستقیم


  • ضمنی

  • inferred


  • unspecific


  • circuitous


  • implicit


لغت پیشنهادی

contraction

لغت پیشنهادی

apprised

لغت پیشنهادی

lars