affiliated
affiliated - وابسته
adjective - صفت
UK :
US :
مرتبط با یک گروه یا سازمان یا تحت کنترل است
used to refer to people who state that they support a particular political party when they register to vote
به افرادی اطلاق می شود که هنگام ثبت نام برای رای دادن اظهار می کنند که از یک حزب سیاسی خاص حمایت می کنند
used to describe an organization that is officially connected with or controlled by another usually larger, organization
برای توصیف سازمانی استفاده می شود که به طور رسمی با سازمان دیگری، معمولاً بزرگتر، ارتباط دارد یا توسط آن کنترل می شود
اکنون برای شما می نویسم تا از شما بپرسم که آیا لیستی از باشگاه های وابسته خود را در اختیار من قرار می دهید.
بیش از 100 باشگاه وابسته وجود دارد.
بانک ها در عرضه سهام با سایر شرکت های وابسته، نقش هماهنگ کننده کلیدی را ایفا کردند.
Coordination between affiliated firms takes various forms but intercompany stockholding is one of the most obvious.
هماهنگی بین شرکتهای وابسته به اشکال مختلفی صورت میگیرد، اما سهامداری بین شرکتی یکی از بارزترین آنهاست.
ما از مشارکت اعضای وابسته خود استقبال می کنیم.
A new constitution was adopted transforming a loose federation of affiliated organisations into a centralised national political party.
قانون اساسی جدیدی تصویب شد که یک فدراسیون سست سازمان های وابسته را به یک حزب سیاسی ملی متمرکز تبدیل کرد.
In this respect they are the forerunners of the juvenile labour exchanges with their affiliated services of vocational guidance and after-care.
از این نظر آنها پیشروان مبادلات نیروی کار نوجوانان با خدمات وابسته به خود راهنمایی حرفه ای و مراقبت های بعدی هستند.
همه اعضای وابسته می توانند رای دهند.
a government-affiliated institute
یک موسسه وابسته به دولت
پزشکان وابسته به صندوق امداد هستند.
او در دانشکده پزشکی شیکاگو پذیرفته شد و سپس به دانشگاه نورث وسترن وابسته شد.
او به عنوان رئیس گروه پترا و مدیر شرکت های وابسته به آن استعفا داد.
دکمه ای با علامت سایر برای جمهوری خواهان و سایر رای دهندگان وابسته در نظر گرفته شده بود.
خرده فروشان وابسته این محصول را با قیمت رسمی خریداری کردند.
اوایل این ماه یک شرکت وابسته اعلام ورشکستگی کرد.
allied
متحد شد
united
متحد
linked
مرتبط
amalgamated
ادغام شده است
unified
متحد شده است
joined
ملحق شد
federated
فدرال شده
confederated
کنفدراسیون
connected
متصل
associated
مرتبط است
incorporated
گنجانده شده است
integrated
یکپارچه
related
مربوط
bound
مقید شده است
kindred
خویشاوندی
conjoined
به هم پیوسته
akin
یکسان
belonging
متعلق
در مشارکت
در لیگ
combined
ترکیب شده
leagued
لیگ شده
corresponding
متناظر
پسندیدن
مشابه
pooled
ادغام شده
analogous
موازی
parallel
جمعی
هم خانواده
interconnected
cognate
unrelated
غیر مرتبط
separated
جدا از هم
مستقل
شانس. فرصت
accidental
تصادفی
جداگانه، مجزا
unconnected
شخصی
غیر یکپارچه
nonintegrated
ناهمسان
جدا شده
freestanding
گسسته
unintegrated
خود ایستاده
isolated
آزاد ایستاده
discrete
خودکفا
selfstanding
free-standing
self-contained
