armature

base info - اطلاعات اولیه

armature - آرماتور

noun - اسم

/ˈɑːrmətʃər/

UK :

/ˈɑːmətʃə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [armature] در گوگل
description - توضیح

  • بخشی از یک ژنراتور، موتور و غیره که برای تولید برق، حرکت و غیره به دور خود می چرخد


  • قابی که برای ساختن مدل آن را با خاک رس یا مواد نرم دیگر می پوشانید

  • a framework (= basic structure) that something such as a sculpture is built onto


    چارچوب (= ساختار اساسی) که چیزی مانند مجسمه روی آن ساخته شده است

  • part of a dynamo (= a device changing movement into electricity) or electric motor


    بخشی از دینام (= وسیله ای که حرکت را به برق تبدیل می کند) یا موتور الکتریکی

  • He sees the script as an armature.


    او فیلمنامه را یک آرماتور می بیند.

  • Margarett takes a fistful of clay and presses it to an armature made of wire and wood.


    مارگارت مشتی از خاک رس می گیرد و آن را به آرمیچر ساخته شده از سیم و چوب فشار می دهد.

  • There he will create a towering bronze armature to which various body parts, heroic in size will be affixed.


    در آنجا او یک آرماتور برنزی برجسته ایجاد می کند که قسمت های مختلف بدن، به اندازه قهرمانانه، به آن چسبانده می شود.

  • In the earlier work the circular, arching and swinging elements are played off against an angular, somewhat disjointed pictorial armature.


    در کار قبلی، عناصر دایره‌ای، قوس‌دار و نوسانی در برابر یک آرمیچر تصویری زاویه‌دار و تا حدی از هم گسیخته بازی می‌شوند.

  • In the Structure of the armature is the beginning of her idea of what he looks like.


    در ساختار آرمیچر آغاز ایده او از ظاهر او است.

  • Marriage to her was the armature of my ego; remove the armature and I might topple like clay.


    ازدواج با او آرماتور نفس من بود. آرمیچر را بردارید و من ممکن است مانند خاک رس سقوط کنم.

example - مثال
  • The figures are made from clay over a wire armature.


    این فیگورها از خاک رس روی آرمیچر سیمی ساخته شده اند.

  • armature kits for film makers


    کیت آرمیچر برای فیلمسازان

  • She makes her puppets out of papier-mache with a wooden armature.


    او عروسک های خود را از کاغذ پاپیه ماشه با آرمیچر چوبی می سازد.

synonyms - مترادف

  • ساختار


  • چارچوب


  • قاب


  • پوسته


  • پارچه

  • skeleton


    اسکلت

  • edifice


    عمارت

  • configuration


    پیکربندی

  • infrastructure


    زیر ساخت

  • framing


    کادر بندی

  • cadre


    کادر

  • architecture


    معماری

  • chassis


    شاسی


  • پایه


  • ساخت و ساز


  • بدن


  • حمایت کردن

  • organizationUS


    سازمان ایالات متحده


  • فرم

  • substructure


    زیرسازی

  • bodywork


    بدنه

  • scaffolding


    داربست

  • organisationUK


    سازمان انگلستان


  • ترتیب

  • casing


    پوشش

  • anatomy


    آناتومی


  • سیستم


  • طرح


  • سفارش


  • شبکه

  • scaffold


antonyms - متضاد
  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده


  • وسط

  • centerUS


    مرکز ایالات متحده

  • centreUK


    مرکز انگلستان


  • داخل

  • interior


    داخلی

لغت پیشنهادی

artificially

لغت پیشنهادی

quicker

لغت پیشنهادی

lip