armful

base info - اطلاعات اولیه

armful - بغل

noun - اسم

/ˈɑːrmfʊl/

UK :

/ˈɑːmfʊl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [armful] در گوگل
description - توضیح

  • مقدار چیزی که می توانید در یک یا هر دو بازو نگه دارید


  • مقداری که یک فرد می تواند در یک یا هر دو بازو حمل کند

  • So I gradually amassed armfuls of small twigs, which I carried back to my cave.


    بنابراین من به تدریج شاخه های کوچکی را جمع کردم و آنها را به غار خود بردم.

  • Sweet Kip, she called him presenting him an armful of irises and tulips.


    کیپ شیرین، او را صدا زد و دسته ای از زنبق و لاله را به او هدیه داد.

  • She imagined herself turning up at Alan's bedside with an armful of freesias and went hot all over.


    او خودش را تصور کرد که با یک بغل فریزیا بر بالین آلن برگشته و همه جا داغ شد.

  • Marge trailed behind him with an armful of hastily gathered clothing.


    مارج با دسته‌ای از لباس‌هایی که عجولانه جمع شده بود، پشت سر او رفت.

  • Julius returned several minutes later with an armful of blankets.


    ژولیوس چند دقیقه بعد با یک بغل پتو برگشت.

  • There were women who had armfuls of them.


    زنانی بودند که بازوهایی از آنها داشتند.

  • He reckoned the armful of red roses would have cost the policeman his week's wages.


    او فکر می‌کرد که یک بغل گل رز قرمز به قیمت دستمزد یک هفته پلیس تمام می‌شد.

  • When she came into the house with armfuls of lilies, he complained that the house looked like a church funeral.


    وقتی او با بغل‌های نیلوفر وارد خانه شد، شکایت کرد که خانه شبیه مراسم تشییع جنازه کلیسا است.

example - مثال
  • an armful of flowers


    یک بغل گل

  • She scooped up an armful of clothes.


    او یک بغل لباس برداشت.

  • She struggled along with an armful of clothes.


    او با یک دست لباس مبارزه کرد.

  • an armful of groceries


    یک بغل مواد غذایی

synonyms - مترادف
  • bundle


    دسته


  • جرم


  • توده

  • heap


    پشته

  • quantity


    تعداد

  • stack


    مجموعه


  • واد

  • wad


    انباشت

  • accumulation


    مقدار زیادی

  • lot


    دسته ای

  • batch


    گروه


  • فراوانی

  • abundance


    کیسه

  • bag


    بشکه


  • سبد دار

  • basketful


    ظرفیت

  • boatload


    جعبه

  • box


    سطل

  • bucket


    بوشل

  • bushel


    بار

  • carload


    تکه

  • chunk


    معامله


  • دوجین


  • مشتی

  • fistful


    چوب

  • gobs


    صد


  • شلاق زدن

  • lashings


    شلاق

  • lashins


    بارها

  • loads


    بهم ریختگی


antonyms - متضاد
  • ace


    آس

  • bit


    بیت

  • dab


    ضربه زدن

  • dram


    درام

  • driblet


    دریبلت

  • glimmer


    با روشنایی ضعیف تابیدن


  • تعداد انگشت شماری

  • hint


    اشاره

  • lick


    لیسیدن


  • مقدار کمی

  • mite


    کنه

  • mouthful


    قلنبه سلنبه

  • nip


    نیش زدن

  • ounce


    اونس

  • peanuts


    بادام زمینی

  • pinch


    نیشگون گرفتن

  • pittance


    کمک هزینه مختصر

  • scruple


    سرکشی


  • سایه


  • کوچک

  • smidgen


    smidgeon

  • smidgeon


    لکه. خال

  • speck


    نقطه


  • پاشیدن

  • sprinkle


    نژاد

  • sprinkling


    خط

  • strain


    سوء ظن

  • streak


    بچه

  • suspicion


    طعم

  • tad



لغت پیشنهادی

critiquing

لغت پیشنهادی

internationalization

لغت پیشنهادی

kill