bog

base info - اطلاعات اولیه

bog - باتلاق

noun - اسم

/bɑːɡ/

UK :

/bɒɡ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bog] در گوگل
description - توضیح
  • an area of low wet muddy ground sometimes containing bushes or grasses


    منطقه ای از زمین گل آلود کم مرطوب، که گاهی دارای بوته یا علف است

  • a toilet


    یک توالت


  • زمین نرم، مرطوب یا ناحیه ای از این

  • a toilet


    منطقه ای از زمین نرم و مرطوب


  • همانطور که از رودخانه بالا رفتیم و به دریاچه اومباگوگ نزدیک شدیم، وارد باتلاقی شدیم.

  • As we walked up the river and got closer to Umbagog Lake we entered a bog.


    توضیحات: گیاهی بسیار مقاوم که اگرچه اساساً باتلاقی است، اما به خوبی با شرایط زیر آب سازگار می شود.

  • Comments: A very hardy plant which though essentially a bog one will adapt well to submerged conditions.


    مانند میدان‌های نفت، گاز و زغال‌سنگ، باتلاق‌های ذغال سنگ نارس مانند ذخایر وسیع کربن عمل می‌کنند.

  • Like oil gas and coal fields, peat bogs act as vast carbon stores.


    باتلاق های ذغال سنگ نارس که تقریباً همه آنها در عرض های جغرافیایی شمالی وجود دارند. برخی از مهم ترین محیط ها برای باستان شناسی تالاب هستند.

  • Peat bogs, nearly all of which occur in northern latitudes. are some of the most important environments for wetland archaeology.


    به عنوان مثال ممکن است به زور وارد رودخانه، باتلاق یا مستقیماً از طریق دیوار شود.


  • اما افراهای قرمز در باتلاق قبلاً رنگ قرمزی داشتند.

  • But the red maples at the bog already had a red tinge.


    ناگهان به سمت چیزی در باتلاق خم شد و از دید ناپدید شد.

  • Suddenly it swooped down towards something in the bog and vanished from sight.


example - مثال
  • Like oil gas and coal fields, peat bogs act as vast carbon stores.


    مانند میدان‌های نفت، گاز و زغال‌سنگ، باتلاق‌های ذغال سنگ نارس مانند ذخایر وسیع کربن عمل می‌کنند.

  • Have you got any bog roll (= toilet paper)?


    آیا رول باتلاقی (= دستمال توالت) دارید؟

  • Sam was on the bog when I arrived.


    وقتی من رسیدم سم روی باتلاق بود.

  • I found myself walking through a bog.


    خودم را در حال راه رفتن از میان باتلاق دیدم.

  • The more she struggled the deeper she sank into the bog.


    هر چه بیشتر تقلا می کرد، بیشتر در باتلاق فرو می رفت.

  • There was an area of bog behind the house.


    یک منطقه باتلاق پشت خانه بود.

  • We collected several interesting specimens from the bog.


    ما چندین نمونه جالب از باتلاق جمع آوری کردیم.

  • I'm just going to nip to the bog.


    من فقط می روم به باتلاق.

  • We've run out of bog paper/roll.


    کاغذ/رول باتلاقی ما تمام شده است.

synonyms - مترادف
  • marsh


    مرداب

  • swamp


    باتلاق

  • fen


    فنس

  • marshland


    منجلاب

  • mire


    مورچه

  • morass


    لجن کشی

  • slough


    خزه

  • moss


    مخزن

  • quagmire


    زمین باتلاقی

  • swampland


    فنلند

  • sump


    لنگر انداختن

  • wetland


    مشک

  • fenland


    چاقو

  • moor


    ماشین

  • muskeg


    کشت

  • quag


    شستشو

  • carr


    تالاب ها

  • slew


    bayou


  • پاکیحی

  • wetlands


    سالینا

  • bayou


    نمک ها

  • pakihi


    دشت

  • salina


    ذغال سنگ نارس

  • saltings


    نمکزار

  • lowland


    باتلاق ذغال سنگ نارس

  • peat


    اورگلید

  • salt marsh


    هولم

  • peat bog


    گلد

  • everglade


  • holm


  • glade


antonyms - متضاد

  • کویر

لغت پیشنهادی

abdicating

لغت پیشنهادی

blouson

لغت پیشنهادی

reissue