activist

base info - اطلاعات اولیه

activist - فعال

noun - اسم

/ˈæktɪvɪst/

UK :

/ˈæktɪvɪst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [activist] در گوگل
description - توضیح

  • کسی که برای انجام کارهای عملی برای دستیابی به تغییرات اجتماعی یا سیاسی سخت تلاش می کند

  • a person who believes strongly in political or social change and takes part in activities such as public protests to try to make this happen


    فردی که به شدت به تغییر سیاسی یا اجتماعی اعتقاد دارد و در فعالیت هایی مانند اعتراضات عمومی شرکت می کند تا این اتفاق بیفتد.

  • Jennifer Coburn can pinpoint the moment she decided to become an activist.


    جنیفر کوبرن می تواند لحظه ای را که تصمیم به تبدیل شدن به یک کنشگر می کند مشخص کند.

  • He was an activist by total commitment and a professional.


    او یک فعال با تعهد کامل و حرفه ای بود.

  • environmental activists


    فعالان محیط زیست

  • Labor activists say that although there are no legal age cutoffs, the industries prefer to hire young and malleable workers.


    فعالان کارگری می گویند که اگرچه محدودیت سنی قانونی وجود ندارد، اما صنایع ترجیح می دهند کارگران جوان و انعطاف پذیر را استخدام کنند.

  • Many activists want him to concentrate more on party heartlands.


    بسیاری از فعالان از او می‌خواهند که بیشتر روی کانون‌های حزبی تمرکز کند.

  • He was known to be a political activist but as far as we know had no record of violence.


    او به عنوان یک فعال سیاسی شناخته می شد، اما تا آنجا که ما می دانیم سابقه خشونت نداشت.

  • The Global Communications Group links ecological and other political activists via the Net.


    گروه ارتباطات جهانی فعالان محیط زیست و سایر فعالان سیاسی را از طریق شبکه به هم مرتبط می کند.

  • Read in studio Animal rights activists have been targetting people and shops in the region for the last five years.


    در استودیو بخوانید فعالان حقوق حیوانات در پنج سال گذشته مردم و مغازه‌ها را در منطقه هدف قرار داده‌اند.

example - مثال
  • human/civil/animal rights activists


    فعالان حقوق بشر/مدنی/حیوانات

  • Thousands of environmental activists joined the march to demand action on climate change.


    هزاران فعال محیط زیست به این راهپیمایی پیوستند و خواستار اقدام در مورد تغییرات آب و هوا شدند.

  • The Prime Minister will face party activists when she addresses the party conference tomorrow.


    نخست وزیر در هنگام سخنرانی در کنفرانس حزب فردا با فعالان حزب روبرو خواهد شد.

  • He's been a trade union/party activist for many years.


    او سالهاست که یک فعال اتحادیه کارگری/حزبی بوده است.

  • an animal rights activist


    یک فعال حقوق حیوانات

synonyms - مترادف

  • مدافع

  • campaigner


    مبارز

  • reformer


    اصلاح طلب


  • قهرمان

  • crusader


    جنگجوی صلیبی


  • حامی


  • جنگنده

  • objector


    معترض

  • organiserUK


    organiserUK

  • organizerUS


    organizerUS

  • partisan


    پارتیزان

  • promoter


    مروج

  • warrior


    جنگجو

  • mover and shaker


    تکان دهنده و تکان دهنده

  • social justice warrior


    مبارز عدالت اجتماعی

  • SJW


    SJW


  • افراطی

  • agitator


    همزن

  • fanatic


    متعصب

  • zealot


    ستیزه جو

  • militant


    تظاهر کننده

  • extremist


    فرقه ای

  • demonstrator


    علاقهمند

  • sectarian


    شورشی

  • partizan


    ایدئولوگ

  • enthusiast


    آرمان شناس

  • rebel


    مومن واقعی

  • ideologue


  • idealogue


  • true believer


  • protester


antonyms - متضاد
  • conformer


    هماهنگ کننده

  • conformist


    سازگار


  • محافظه کار


  • در حد متوسط

  • nonmilitant


    غیر ستیزه جو

  • traditionalist


    سنت گرا

  • archconservative


    دیرینه محافظه کار

  • paleoconservative


    کلاسیک

  • classicist


    اصولگرا

  • fundamentalist


    میانه رو

  • moderatist


    متعارف

  • conventionalist


    میانه راه

  • middle-of-the-roader


    مرکزگرا

  • centrist


    ارتجاعی

  • reactionary


    راست گرا

  • rightist


    جمهوری خواه

  • Republican


    درست


  • غیر پیشرونده

  • unprogressive


    انسدادگر

  • obstructionist


    نگهدارنده

  • preserver


    جان سخت

  • diehard


    حریف


  • غیر فرقه ای

  • nonsectarian


    لیبرال


  • توری

  • Tory


    جناح راستی

  • right-winger


    آشفته

  • die-hard


  • agitatee


لغت پیشنهادی

belligerent

لغت پیشنهادی

decrease

لغت پیشنهادی

appal