bombshell
bombshell - بمب
noun - اسم
UK :
US :
یک خبر غیرمنتظره و بسیار تکان دهنده
یک خبر ناگهانی و اغلب ناخوشایند
یک فرد بسیار جذاب
یک خبر تکان دهنده
برای هیئت مدیره، خبر سقوط به صورت بمبی منتشر شد.
اما زمانی که فراش آنجا بودند بمبی پرتاب کرد.
پاسخ تایپ شده سه صفحه ای او، هنگامی که در نهایت دریافت شد، مانند یک بمب فرو ریخت.
این کلمه مانند یک بمب در فضای ناب و آرام اتاق غذاخوری آرچر افتاده بود.
A bit of a bombshell, Vi distracts Betty's hard-won suitor Hugh, touching off a set of sibling sparring.
کمی بمب، وی، هیو خواستگار بتی را که به سختی به دست آورده بود، منحرف میکند و مجموعهای از مبارزات بین خواهر و برادر را برمیانگیزد.
برای هیئت انجمن این یک بمب بود.
این اعلامیه که یک بمب بود، فریادهای ناراحتی منتقدان و طرفداران را برانگیخت.
They were successful in the first aim by concentrating on Mr Smith's shadow budget and re-exploding the tax bombshell.
آنها در هدف اول با تمرکز بر بودجه سایه آقای اسمیت و انفجار مجدد بمب مالیاتی موفق بودند.
سپس ونسا بمبی را که در حال ترک بود رها کرد - و همان شب رفت.
Meanwhile rehearsals for Blithe Spirit were proceeding to their second week with me sitting on this bombshell.
در همین حال، تمرینات Blithe Spirit با نشستن من روی این بمب به هفته دوم خود ادامه میداد.
خبر مرگ او به صورت انفجاری منتشر شد.
او در جلسه یک بمب پرتاب کرد و اعلام کرد که می رود.
a blonde bombshell
یک بمب بلوند
خواهرم با اعلام اینکه کارش را ترک می کند بمبی پرتاب کرد.
او زمانی که اعلام کرد استعفا می دهد بمبی پرتاب کرد.
شوکه شدن
jolt
تکان خوردن
تعجب
stunner
خیره کننده
revelation
افشا
فوت کردن، دمیدن
jar
شیشه
پیچ از آبی
jaw-dropper
قطره چکان فک
غافلگیری کامل
upset
ناراحت
thunderbolt
رعد و برق
rude awakening
از خواب غفلت بیدار شدن
surprize
غافلگیر کردن
disturbance
اختلال
whammy
غمگین
eye-opener
چشم باز کننده
منبع پریشانی
لگد زدن به دندان
calamity
فاجعه
setback
عقب گرد
misfortune
بد شانسی
ناامیدی
catastrophe
تراژدی
disappointment
بدبختی
افتضاح
mishap
مصیبت
letdown
ویران شدن
debacle
affliction
comedown