bullseye

base info - اطلاعات اولیه

bullseye - وسط خال

noun - اسم

/ˈbʊlzaɪ/

UK :

/ˈbʊlzaɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bullseye] در گوگل
description - توضیح
  • the centre of a target that you try to hit when shooting or in games like darts


    مرکز هدفی که هنگام تیراندازی یا در بازی هایی مانند دارت سعی می کنید به آن ضربه بزنید


  • یک شیرینی گرد بزرگ سخت

  • the circular centre of the object aimed at in games such as darts, or the shot or throw that hits this


    مرکز دایره‌ای جسمی که در بازی‌هایی مانند دارت، یا شلیک یا پرتابی که به آن می‌خورد، مورد هدف قرار می‌گیرد

  • a hard round sweet that tastes of mint


    شیرینی سفت و گردی که طعم نعناع دارد

  • The targets are black men with superimposed concentric circles declining to a solid black bullseye.


    اهداف، مردان سیاهپوست با دایره‌های متحدالمرکز روی هم قرار گرفته‌اند که به یک بولسه سیاه و یکپارچه کاهش می‌یابند.

  • So they must have thought they were still going in a straight line heading for the bullseye.


    بنابراین آنها باید فکر می کردند که هنوز در یک خط مستقیم به سمت گاوبازی حرکت می کنند.

  • They were heading for the bullseye to begin with but then the target started to accelerate it speeded up.


    آنها برای شروع به سمت bullseye حرکت می کردند، اما سپس هدف شروع به شتاب دادن به آن کرد.

  • Like when you first started accelerating: the beams still hit the bullseye - more or less.


    مانند زمانی که برای اولین بار شروع به شتاب گرفتن کردید: پرتوها هنوز هم به گلوله برخورد می کنند - کم و بیش.

  • Swindon Town's new scoring machine hits the bullseye once more.


    ماشین امتیازدهی جدید سویندون تاون یک بار دیگر به چشم گاوها ضربه می زند.

  • Any way you look at it the beams miss the bullseye and hit the outer ring.


    از هر طرف که به آن نگاه کنید، تیرها از گلوله عبور می کنند و به حلقه بیرونی برخورد می کنند.

  • As with the first beams, they were landing on the side of the bullseye closest to the rear of the craft.


    همانطور که با اولین تیرها، آنها در کنار بولسی نزدیک به عقب کشتی فرود آمدند.

  • The beam carried on in a straight line and hit the point where the bullseye ought to have been.


    پرتو در یک خط مستقیم ادامه یافت و به نقطه ای برخورد کرد که گلوله باید قرار می گرفت.

example - مثال
  • He scored a bullseye.


    او گلی به ثمر رساند.

  • I was amazed when I got a bullseye.


    زمانی که یک بولسی گرفتم تعجب کردم.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • از دست دادن

  • blunder


    اشتباه بزرگ

  • miscue


    اشتباه کردن

  • off-target


    خارج از هدف


  • لیز خوردن


  • خطا


  • اشتباه

  • gaffe


    گاف

  • oversight


    نظارت


  • عیب

  • misstep


    گام اشتباه

  • lapse


    سپری شدن

  • boob


    سینه

  • clanger


    کلنگر

  • slipup


    لغزش

  • goof


    احمق

  • gaff


    عدم دقت

  • inaccuracy


    فلاب

  • flub


    کرک

  • fluff


    خراب کردن

  • screwup


    زوزه کش

  • howler


    کلینکر

  • clinker


    آجر


  • بلوپر

  • blooper


    سفر


  • جرقه زدن

  • bobble


    چاقو

  • bungle


    تلو تلو خوردن

  • stumble


    شکست


  • شکوفه دهنده

  • bloomer


لغت پیشنهادی

ageing

لغت پیشنهادی

segment

لغت پیشنهادی

seriously