injunction
injunction - دستور
noun - اسم
UK :
US :
حکمی که از سوی دادگاه صادر میشود و به کسی میگوید کاری را انجام ندهد
نصیحت یا دستوری از طرف یکی از مقامات
an court order usually stating that someone must not do something. Sometimes an injunction orders someone to do something
یک حکم دادگاه که معمولاً بیان می کند که کسی نباید کاری انجام دهد. گاهی دستوری به کسی دستور می دهد که کاری انجام دهد
یک دستور رسمی که توسط دادگاه حقوقی صادر می شود، معمولاً برای جلوگیری از انجام کاری
یک حکم رسمی که توسط دادگاه صادر می شود، معمولاً برای جلوگیری از انجام کاری
دستور رسمی برای انجام یا عدم انجام کاری که توسط دادگاه صادر می شود
The government is taking out an injunction against the newspaper to try to stop it publishing a secret report.
دولت در حال صدور حکمی علیه روزنامه است تا از انتشار یک گزارش محرمانه جلوگیری کند.
گروه محیط زیست به دنبال صدور دستور توقف فروش زمین های عمومی است.
یک حکم دادگاه، کلایو هیوود را از ورود به خانه همسرش منع کرد.
to seek/obtain an injunction
جستوجوی/بهدست آوردن حکم
او دستوری صادر کرد تا از انتشار این اطلاعات توسط مطبوعات جلوگیری کند.
دادگاه برای متهمان قرار دادرسی صادر کرد.
اعضای عادی از دستور رهبری حزب پیروی خواهند کرد.
دادگاه حکم منع معترضان را از مسدود کردن دسترسی به شرکت تایید کرد.
آنها یک دستور موقت علیه اتحادیه گرفتند.
an application to court to vary an injunction
درخواست به دادگاه برای تغییر دستور
دستوری که مانع از افشای اسرار شرکت می شود
دادگاه برای جلوگیری از افزایش قیمت این شرکت هواپیمایی دستوری صادر کرده است.
او به دنبال صدور حکمی است که روزنامه را از انتشار عکس ها منع کند.
دادگاه دستوری برای جلوگیری از توزیع کتاب صادر کرده است.
هیئت مدیره به دنبال صدور حکم علیه تصرف خصمانه است.
هفته گذشته قاضی با صدور حکمی مانع از افزایش 25 سنتی کرایه مترو و اتوبوس شد.
to get/obtain/win an injunction
گرفتن/به دست آوردن/برنده شدن یک حکم
Unless the temporary injunction is lifted, the service will have to shut down pending a full court case.
مگر اینکه دستور موقت لغو شود، این سرویس باید در انتظار یک پرونده کامل دادگاه تعطیل شود.
سفارش
فرمان
decree
دستورالعمل
دیکته کردن
edict
جهت
dictate
بخشنامه
دستور
directive
شارژ
mandate
حکم می کند
commandment
تقاضا
فیات
ruling
مناقصه
امری ضروری
behest
ukase
fiat
کلمه
bidding
نسخه
dictum
نصیحت
precept
انجام دادن
imperative
نوشتن
ukase
پند
حکمی
irade
exhortation
امر کردن
تحریم
writ
admonition
decretal
firman
irade
enjoinder
allowance
کمک هزینه
پاسخ
اجازه
نسخه
تصویب
تحریم
کمک
ترخیص کالا از گمرک
clearance
اجازه می دهد
allowing
معاونت
ratification
آزادی
خوب
