sustained

base info - اطلاعات اولیه

sustained - پایدار

adjective - صفت

/səˈsteɪnd/

UK :

/səˈsteɪnd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sustained] در گوگل
description - توضیح
  • continuing for a long time


    برای مدت طولانی ادامه دارد

  • continuing for a long time


    مشخص

  • determined


    برای مدتی ادامه دارد

  • continuing for a time


    ادامه در یک سطح خاص برای یک دوره زمانی


  • در بیماری کبد الکلی، ارزیابی پیوند در صورت پرهیز مداوم به دنبال توصیه های پزشکی مناسب در نظر گرفته شد.

  • In alcoholic liver disease transplant assessment was considered appropriate in the case of sustained abstinence following medical advice.


    بنابراین، تعاملات کمتر، نشان‌دهنده گفتگوهای پایدارتر بین معلمان و دانش‌آموزانشان است.

  • Fewer interactions, therefore indicate more sustained conversations between teachers and their pupils.


    نظم و انضباط پایدار مورد نیاز برای حفظ حساب‌ها به‌طور خسته‌کننده‌ای زمان‌بر و فراتر از توانایی‌های بیشتر افراد بود.

  • The sustained discipline required to keep accounts was boringly time-consuming and beyond the capabilities of most.


    علاوه بر غواصی شگفت‌انگیزشان، پراگرین‌ها قادر به پرواز طولانی و پایدار هستند.

  • In addition to their amazing dives, peregrines are capable of long sustained flight.


    اگر دولت چنین شرایطی را ارائه نکند، نمی تواند شرایط را برای رشد پایدار حفظ کند.

  • The Government can not maintain conditions for sustained growth if they do not introduce such conditions.


example - مثال
  • a period of sustained economic growth


    دوره رشد اقتصادی پایدار

  • a sustained attack


    یک حمله مداوم

  • The president's speech was greeted by sustained applause.


    سخنان رئیس جمهور با تشویق مداوم روبرو شد.

  • We must make a sustained effort to get this task finished this week.


    ما باید تلاش مستمری داشته باشیم تا این وظیفه را در این هفته به پایان برسانیم.

  • sustained applause


    تشویق مداوم

  • We’ll have to make a sustained effort to finish this job on time.


    ما باید تلاش مستمری بکنیم تا این کار را به موقع تمام کنیم.

  • The necessary underlying economic conditions for a sustained recovery appear to be in place.


    به نظر می رسد شرایط اقتصادی زیربنایی لازم برای بهبود پایدار وجود داشته باشد.

  • For the trade deficit to fall on a sustained basis export growth would need to outstrip import growth by a hefty margin.


    برای اینکه کسری تجاری به طور مداوم کاهش یابد، رشد صادرات باید با حاشیه زیادی از رشد واردات پیشی بگیرد.

  • sustained commitment/effort/success


    تعهد/تلاش/موفقیت پایدار

synonyms - مترادف

  • ثابت

  • continuous


    مداوم

  • perpetual


    همیشگی

  • prolonged


    طولانی مدت


  • بی وقفه

  • unremitting


    ادامه دارد

  • continuing


    در دست اقدام


  • در حال اجرا


  • مستمر

  • continual


    بدون وقفه

  • incessant


    بی امان

  • nonstop


    ناشکسته

  • persistent


    بی پایان

  • relentless


    بی تزلزل

  • unabating


    بی خیال

  • unbroken


    مزمن

  • unceasing


    ادامه داد

  • unending


    بادوام

  • unfaltering


    نگهداری

  • unrelenting


    شبانه روزی

  • unrelieved


  • ceaseless


  • chronic



  • endless


  • lasting


  • maintained


  • uninterrupted


  • non-stop


  • never-ending



antonyms - متضاد
  • intermittent


    متناوب

  • erratic


    دمدمی مزاج

  • recurrent


    عود کننده

  • sporadic


    پراکنده

  • alternating


    ناپیوسته

  • discontinuous


    بی رویه

  • irregular


    شکسته شده


  • گاه به گاه

  • occasional


    اسپاسم

  • spasmodic


    تکرار شونده

  • iterant


    فرد

  • odd


    مکرر

  • recurring


    اپیزودیکال

  • episodical


    منقطع

  • interrupted


    هم زمان

  • isochronous


    قطع شده

  • disconnected


    اپیزودیک

  • episodic


    چشمک زن

  • isochronal


    ناپایا

  • casual


    تناوبی

  • flashing


    دوره ای

  • unsteady


    تکه تکه

  • iterative


    نادر

  • periodic


    چشمک زدن

  • periodical


    پراکنده شده است

  • aperiodic


  • fragmentary


  • infrequent


  • blinking


  • patchy


  • scattered


لغت پیشنهادی

something

لغت پیشنهادی

uncommon

لغت پیشنهادی

brown-nose