ailing
ailing - بیمار
adjective - صفت
UK :
US :
an ailing company organization or economy is having a lot of problems and is not successful
یک شرکت، سازمان یا اقتصاد بیمار مشکلات زیادی دارد و موفق نیست
بیمار است و به احتمال زیاد بهبود نمی یابد
در تنگنای مالی
experiencing difficulty and problems
تجربه سختی و مشکلات
ضعیف و مبتلا به بیماری
ناسالم یا ضعیف است و بهتر نمی شود
experiencing financial problems
تجربه مشکلات مالی
همچنین ممکن است به کمک بانک های بیمار بیاید.
The government is trying to boost the ailing economy by converting the defence industry to civilian production.
دولت در تلاش است تا با تبدیل صنایع دفاعی به تولید غیرنظامی، اقتصاد بیمار را تقویت کند.
اسمیت در دهه 80، فعالیتهای بیمار جنرال موتورز در اروپا را متحول کرد.
او از مادر بیمارش مراقبت می کند.
اکنون کشف می کنیم که مسافر مرد جوانی است که والدین بیمارش می خواهند او در دسترس باشد.
Later in marriage a particularly keen sense of commitment may be felt towards aged or ailing parents.
بعداً در ازدواج ممکن است احساس تعهد شدید نسبت به والدین سالخورده یا بیمار احساس شود.
تولهسگها مرغها را در حیاط مزرعه گله میکنند، درست همانطور که دستهای از گرگها طعمهای بیمار را محاصره میکنند.
این شرکت همچنین صاحب یک شرکت بیمه به نام فتا است و در یک بانک خصوصی بیمار سهام دارد.
این می تواند باورهای از هم پاشیده و گاهی اوقات روح بیمار سازمانی را که به اشتباه افتاده ترمیم کند.
او از پدر بیمارش مراقبت می کرد.
اقداماتی برای کمک به اقتصاد بیمار
یک گالری هنری جدید به این شهر صنعتی بیمار رونق می بخشد.
اقتصاد بیمار کشور
تد از من پرسید که آیا می توانم به او کمک کنم تا ماشین بیمارش را تعمیر کند.
He's visiting his ailing father.
او به ملاقات پدر بیمارش می رود.
این طرح قرار بود به اقتصاد بیمار ما رونق بدهد.
این شرکت بیمار دو کارخانه کوچکتر خود را در تلاش برای کاهش هزینه ها تعطیل کرد.
بیمار
ناخوش
unwell
ناتوان
indisposed
ضعیف
poorly
ناسالم
unhealthy
مریض
infirm
اوج
sickly
نامناسب
بد
peaky
خم کردن
sickened
به اوج رسید
unsound
ضعیف شده
پایین
crook
پانک
peaked
بی اعتبار
debilitated
ظریف
diseased
خدمتگزار
رنج کشیدن
feeble
سنگی
punk
در حال مرگ
invalid
از بین رفتن
delicate
فرسوده
valetudinarian
unfit
weakly
suffering
rocky
enfeebled
dying
languishing
run-down
سالم
hale
هاله
healthful
صدا
خوب
کل
قادر است
wholesome
مناسب
خوشحال
دلچسب
مفید
hearty
سودمند
salubrious
مغذی
beneficial
توانمند
nourishing
قدرتمند
nutritious
سلامت بخش
able-bodied
قوی
robust
شکوفا شدن
health-giving
شهوت انگیز
شکوفه دادن
flourishing
مهاربندی
lusty
به خوبی شرطی شده
vigorous
محکم
blooming
مقاوم
bracing
نشاط آور انگلستان
well-conditioned
نیروبخش ایالات متحده
sturdy
مناسب مبارزه
hardy
در سلامتی خوب
envigoratingUK
invigoratingUS