pack

base info - اطلاعات اولیه

pack - بسته

verb - فعل

/pæk/

UK :

/pæk/

US :

family - خانواده
pack
بسته
package
بسته بندی
packaging
بسته بندی شده
packet
باز کردن بسته بندی
packing
---
packer
---
packed
---
unpack
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [pack] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I haven't packed yet.


    من هنوز بسته ها را جمع نکرده ام.

  • I have to start packing for my trip.


    باید برای سفرم چمدان ها را جمع کنم.

  • I haven't packed my suitcase yet.


    هنوز چمدانم را نبستم.

  • I packed my bags and left.


    چمدانم را بستم و رفتم.

  • Did you pack the camera?


    دوربین را بسته بندی کردی؟

  • He packed a bag with a few things and was off.


    یک چمدان با چند چیز بست و پیاده شد.

  • He packed a few things into a bag.


    او چند چیز را در یک کیسه بست.

  • I've packed you some food for the journey.


    من برای سفر برای شما غذا بسته ام.

  • The pottery was packed in boxes and shipped to the US.


    ظروف سفالی در جعبه ها بسته بندی شده و به ایالات متحده ارسال شد.

  • I carefully packed up the gifts.


    هدایا را با دقت جمع کردم.

  • Ryan busied himself packing everything up into bags.


    رایان مشغول جمع کردن همه چیز در کیسه ها شد.

  • He found a part-time job packing eggs.


    او یک کار نیمه وقت در بسته بندی تخم مرغ پیدا کرد.

  • The paintings were carefully packed in newspaper.


    نقاشی ها با دقت در روزنامه بسته بندی شدند.

  • fish packed in ice


    ماهی بسته بندی شده در یخ

  • We all packed together into one car.


    همه با هم در یک ماشین جمع شدیم.

  • Fans packed the hall to see the band.


    طرفداران سالن را برای دیدن گروه پر کردند.


  • کفش های مرطوب را با روزنامه بسته بندی کنید تا به خشک شدن آنها کمک کنید.


  • زمین را در اطراف گیاه بسته بندی کنید.

  • a patch of packed snow


    یک تکه برف فشرده


  • برای بسته بندی اسلحه

  • Is he packing?


    آیا او بسته بندی می کند؟

  • A storm packing 75 mph winds swept across the area last night.


    طوفانی با سرعت 75 مایل در ساعت شب گذشته منطقه را درنوردید.

  • The advertising campaign packs quite a punch.


    کمپین تبلیغاتی کاملاً تأثیرگذار است.

  • She tried to interfere but I sent her packing.


    او سعی کرد دخالت کند اما من برای او بسته بندی را فرستادم.

  • We're leaving early tomorrow morning so you'd better pack (= put clothes and other possessions into suitcases or bags) tonight.


    ما فردا صبح زود عازم می شویم، پس بهتر است امشب بسته بندی کنید (= لباس ها و سایر وسایل را داخل چمدان یا کیف بگذارید).

  • She packed a small suitcase for the weekend.


    او یک چمدان کوچک برای آخر هفته بسته بود.

  • He just packed his bags and walked out on his wife and children.


    او فقط چمدان هایش را بست و به سراغ همسر و فرزندانش رفت.

  • I haven't packed my clothes (= put them into a suitcase, etc.) yet.


    من هنوز لباس هایم را جمع نکرده ام (= داخل چمدان و غیره قرار داده ام).

  • Could you pack me a spare pair of shoes, please/pack a spare pair of shoes for me please?


    آیا می توانید یک جفت کفش یدکی برای من بسته بندی کنید، لطفا / یک جفت کفش یدکی برای من بسته بندی کنید، لطفا؟

  • These books need to be packed in/into a box.


    این کتاب ها باید در جعبه بسته بندی شوند.

  • She packed the vase in tissue paper to protect it.


    او گلدان را در دستمال کاغذی بسته بندی کرد تا از آن محافظت کند.

synonyms - مترادف
  • rucksack


    کوله پشتی

  • knapsack


    کیسه

  • backpack


    کیف

  • bag


    کیسه کیت

  • satchel


    بار مسافر

  • kitbag


    بار سفر

  • luggage


    کیت

  • packsack


    بسته روز

  • baggage


    کیف قابل حمل

  • haversack


    کیسه حمل و نقل کردن

  • kit


    حمل

  • daypack


    هولدال

  • kit bag


    کیف رودوشی

  • duffel bag


    چمدان

  • tote bag


    تسمه

  • carryall


    کیسه زین

  • holdall


    ادامه دادن


  • کیسه یک شب

  • suitcase


    پیکاو

  • briefcase


    قاب کوله پشتی

  • tote


    کیف کثیف

  • saddlebag


    کیف مسافرتی

  • carry-on


    کیف بوم

  • overnight bag


    کیسه لوازم شخصی

  • pikau


    مورد

  • frame rucksack


  • ditty bag


  • traveling bag


  • canvas bag


  • duffle bag



antonyms - متضاد
  • one


    یکی


  • مقدار کمی

  • smidgen


    کوچک

  • bit


    بیت


  • تعداد انگشت شماری

  • mouthful


    قلنبه سلنبه

  • hint


    اشاره

  • ounce


    اونس


  • پی گیری

  • smidgeon


    smidgeon

  • pinch


    خرج کردن

  • sprinkle


    پاشیدن

  • sprinkling


    کمک هزینه مختصر

  • pittance


    لکه. خال

  • speck


    سرکشی

  • scruple


    نقطه


  • سایه


  • دست زدن به


  • آس

  • ace


    ضربه زدن

  • dab


    بادام زمینی


  • درام

  • peanuts


    دریبلت

  • dram


    طعم

  • driblet


    نیش زدن


  • بچه

  • nip


    لیسیدن

  • tad


    با روشنایی ضعیف تابیدن

  • lick


    نژاد

  • glimmer


  • strain


لغت پیشنهادی

briefer

لغت پیشنهادی

mildly

لغت پیشنهادی

underlies