all-important
all-important - همه چیز مهم
adjective - صفت
UK :
US :
بسیار مهم
مهمتر از هر چیز دیگری
منطقه مناسب برای این امر بسیار مهم بود.
یکی از ویژگیهای چنین سازمانهایی این است که ابزارها بسیار مهم هستند و اهداف در درجه دوم اهمیت قرار دارند.
A feature of such organizations is that the means are all-important and the ends are of relatively secondary importance.
جستجوی فدوروف و لوئیز مولر که در آن زمان بسیار مهم به نظر می رسید، با اتفاقات سنگین تری پیشی گرفت.
The search for Fedorov and Louise Müller, which had seemed all-important at the time had been overtaken by weightier events.
اینجا شکست بزرگ او بود، یک نقش ستاره برای تایید آن اعتبار بسیار مهم.
تنها بیداری او برای آگاهی از این واقعیت بسیار مهم می تواند این امکان را برای بخش برتر خود ایجاد کند.
Only his awakening to a knowledge of this all-important fact can make it possible for the higher part of himself to develop.
موسیقی را شروع کنید و یک یا دو دقیقه ضبط کنید تا فرآیند بسیار مهم آرامش عمیق آغاز شود.
Start the music and record one or two minutes to begin the all-important process of deep relaxation.
این موضوع مستقیماً از کشمکش های فلسفی معمول در مورد این موضوع بسیار مهم فاصله می گیرد.
اوراق امتحانی گذشته را مطالعه کنید، به فرمت امتحان، انتخاب سؤالات و محدودیت زمانی بسیار مهم توجه کنید.
Study past exam papers, noting the exam format, the choice of questions, and the all-important time limit.
وقتی پشت میز می نشینید، وضعیت بدن بسیار مهم است.
کمبود فضای پارکینگ بر صنعت توریستی شهر تأثیر می گذارد.
این یوهانسون بود که گل بسیار مهم را کمی قبل از نیمه تمام به ثمر رساند.
برای این سس، ریحان تازه ماده بسیار مهمی است.
بحرانی
ضروری است
مهم
لازم است
حیاتی
کلید
requisite
مورد نیاز
قابل توجه
consequential
دارای اهمیت
امری ضروری
imperative
ضروری
indispensable
حاد
acute
سوزش
burning
مرکزی
متقاعد کننده
compelling
انتگرال
integral
برترین
necessitous
فشار دادن
needful
فوری
paramount
اجباری
pressing
با اهمیت
urgent
مورد نیاز است
mandatory
محوری
momentous
برجسته
needed
اولویت بالا
pivotal
حیاتی مهم است
required
زندگی و مرگ
pre-eminent
high-priority
vitally important
life-and-death
inessential
غیر ضروری
dispensable
غیر قابل مصرف
needless
بی نیاز
nonessential
زائد
unessential
زیادی
unnecessary
قابل مصرف
unneeded
بلا استفاده
redundant
بی تفاوتی
superfluous
مازاد
expendable
ناخواسته
useless
خارجی
gratuitous
اضافی
surplus
اختیاری
unwanted
غیر مرتبط
extraneous
ناموجه
بیرونی
excess
قابل اجتناب
optional
نامطلوب
unrequired
بی اهمیت
irrelevant
بیهوده
تصادفی
unwarranted
بیش از اندازه
extrinsic
غیر انتقادی
avoidable
undesirable
unimportant
pointless
accidental
futile
excessive
uncritical
