bark

base info - اطلاعات اولیه

bark - پارس سگ

noun - اسم

/bɑːrk/

UK :

/bɑːk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bark] در گوگل
description - توضیح
  • when a dog barks, it makes a short loud sound or series of sounds


    وقتی سگ پارس می کند، صدای بلند کوتاهی یا صداهای متوالی تولید می کند


  • برای گفتن سریع چیزی با صدای بلند

  • to rub the skin off your knee elbow etc by falling or knocking against something


    مالیدن پوست روی زانو، آرنج و غیره با افتادن یا ضربه زدن به چیزی


  • صدای بلند تیز که توسط سگ ایجاد می شود

  • the outer covering of a tree


    پوشش بیرونی یک درخت


  • یک صدا یا صدای بلند

  • the hard outer covering of a tree


    پوشش سخت بیرونی درخت


  • صدای بلند و خشنی که سگ و برخی حیوانات دیگر از خود تولید می کنند

  • (of a dog) to make a loud rough noise


    (از سگ) صدای بلند و خشن ایجاد کند

  • to shout at someone in a forceful manner


    به زور بر سر کسی فریاد زدن


  • برای ایجاد صدای بلند و کوتاهی که سگ و برخی حیوانات دیگر تولید می کنند


  • انسانی که چیزی را پارس می کند، ناگهان و به شدت فریاد می زند

  • the hard outer covering of a tree


    پوشش سخت و بیرونی درخت


  • صدای بلند و کوتاهی که یک سگ و برخی حیوانات دیگر تولید می کنند

  • They began to bark as she walked the few yards to his front door.


    آنها شروع به پارس كردن كردند در حالی كه او چند متری به سمت در ورودی او می رفت.

  • The symptoms are periodic spells of regression: They drop to all fours, bark, befoul their apartments.


    علائم عبارتند از طلسم های دوره ای پسرفت: آنها چهار دست و پا می افتند، پارس می کنند و آپارتمانشان را آلوده می کنند.

  • Rin Tin Tin barked in sync, but the cowboys kept talking long after their mouths were closed.


    رین تین تین همگام پارس می کرد، اما گاوچران مدت ها بعد از بسته شدن دهانشان به صحبت کردن ادامه دادند.

  • One minute the coach was barking orders at kids kicking off down the field.


    یک دقیقه مربی به بچه هایی که از زمین بیرون می آیند فرمان می داد.


  • در همین حین ارباب و ارباب ما می نشستند و یکی پس از دیگری چای می نوشیدند و گهگاه دستور می دادند.

  • Was he about to bark out a reprimand? she wondered.


    آیا او قصد داشت یک سرزنش کند؟ او شگفت زده شد.

  • I knocked on the door; the knocks barked sharply over stone floors.


    در زدم؛ ضربات به شدت بر روی کف سنگی می پیچید.

example - مثال
  • The bark peels off in summer.


    پوست درخت در تابستان جدا می شود.

  • The people strip the bark and use it in medicines.


    مردم پوست آن را کنده و در داروها استفاده می کنند.

  • The dog gave a loud bark.


    سگ با صدای بلند پارس کرد.

  • a bark of laughter


    صدای خنده

  • They heard a dog barking outside.


    صدای پارس سگ را از بیرون شنیدند.

  • The sergeant barked (out) a succession of orders to the new recruits.


    گروهبان دستورات متوالی را به سربازان جدید داد.

  • The dog barked all night.


    سگ تمام شب پارس کرد.

  • The sergeant barked orders at his troops.


    گروهبان به سربازانش دستور داد.

  • The dog gave two loud barks.


    سگ دو پارس بلند داد.

synonyms - مترادف
  • howl


    زوزه کشیدن

  • bay


    خلیج

  • yelp


    فریاد زدن

  • yap


    یاپ

  • yowl


    زوزه

  • growl


    غرغر کردن

  • snarl


    بافت

  • woof


    ناله کردن

  • gnarl


    یپ

  • whine


    ارف

  • yip


    غرش

  • arf


    گریه کردن

  • roar


    ناله

  • cry


    دندان ها را نشان دهد

  • wail


    تعظیم

  • show teeth


    راف

  • bowwow


    غنچه

  • ruff


    دندان قروچه کن

  • gnarr


    تیز

  • gnar


    زیر

  • gnash your teeth


    clamourUK

  • keen


    clamorUS

  • ululate


  • bellow


  • clamourUK


  • clamorUS


antonyms - متضاد

  • هسته


  • وسط

  • interior


    داخلی

  • kernel


    مرکز ایالات متحده

  • centerUS


    مرکز انگلستان

  • centreUK


    داخل


  • گوشت


  • پالپ

  • pulp


لغت پیشنهادی

secretary

لغت پیشنهادی

tyler

لغت پیشنهادی

agreement