bevel

base info - اطلاعات اولیه

bevel - اریب

noun - اسم

/ˈbevl/

UK :

/ˈbevl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bevel] در گوگل
description - توضیح

  • یک لبه یا سطح شیبدار، معمولاً در امتداد لبه یک تکه چوب یا شیشه


  • ابزاری برای ساخت این نوع لبه یا سطح

  • a sloping edge


    یک لبه شیب دار

  • a tool used to make a sloping edge


    ابزاری که برای ساخت لبه های شیب دار استفاده می شود


  • به چیزی مانند یک تکه چوب یا فلز، لبه شیب دار دادن

  • Carvers put a bevel on both sides of the edge.


    کارورها در هر دو طرف لبه یک اریب قرار می دهند.

  • The primary bevels were ground back and feathered away on the grindstone, taking care not to overheat and destroy the temper.


    اریب های اولیه به عقب آسیاب شده و بر روی سنگ آسیاب پر می شدند و مراقب بودند که بیش از حد گرم نشوند و مزاج را از بین نبرند.

  • Then the secondary bevel was carefully cut with a fine silicone coated felt wheel.


    سپس اریب ثانویه با یک چرخ نمدی با روکش سیلیکونی ظریف بریده شد.

  • This angle can be easily read off the original using a sliding bevel and transferred to the new rail.


    این زاویه را می توان به راحتی با استفاده از یک مورب کشویی از روی صفحه اصلی خواند و به ریل جدید منتقل کرد.

  • Even in this case some work needs doing to the back of the bevel to bring them to optimum usefulness.


    حتی در این مورد، برخی از کارها باید در قسمت پشتی اریب انجام شود تا آنها را به سودمندی مطلوب برساند.

  • Sometimes the bevel elbow is so crucial it makes certain cuts impossible.


    گاهی اوقات آرنج اریب آنقدر مهم است که برش های خاصی را غیرممکن می کند.

  • Remember that the thicker the board the wider the bevel of the cut.


    به یاد داشته باشید که هر چه تخته ضخیم تر باشد، مورب برش پهن تر است.

example - مثال
  • He bevelled the edges of the bookcase.


    لبه های قفسه کتاب را برید.

synonyms - مترادف

  • زاویه

  • slant


    مایل

  • slope


    شیب

  • cant


    نمی تونم

  • chamfer


    پخ

  • diagonal


    مورب

  • oblique


    قاب

  • bezel


    miterUS

  • miterUS


    mitreUK

  • mitreUK


    کج کردن

  • tilt


    تکیه دادن

  • leaning


    گام صدا


  • لبه کج

  • slanting edge


    متمایل شدن

  • incline


    مقطع تحصیلی

  • gradient


    شن کش


  • لاغر

  • rake


    کمبر


  • بانک

  • camber


    ارتقا دهید


  • تمایل

  • upgrade


    سطح شیب دار

  • inclination


    خلع درجه

  • ramp


    خم شدن

  • downgrade


    انحراف

  • steepness


    گرد


  • پخش کردن

  • deviation


    بالا آمدن


  • splay



antonyms - متضاد
  • ascend


    صعود کردن


  • زوج


  • فراموش کردن


  • افزایش دادن

  • lie


    دروغ


  • حفظ

  • neglect


    بی توجهی


  • بالا آمدن


  • اقامت کردن

  • straighten


    راست کردن

  • go up


    برو بالا


  • تنها گذاشتن

لغت پیشنهادی

decreed

لغت پیشنهادی

duo

لغت پیشنهادی

unsophisticated