bigamy

base info - اطلاعات اولیه

bigamy - چند همسری

noun - اسم

/ˈbɪɡəmi/

UK :

/ˈbɪɡəmi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bigamy] در گوگل
description - توضیح

  • جرم ازدواج همزمان با دو نفر


  • جرم ازدواج با فردی در حالی که به طور قانونی با شخص دیگری ازدواج کرده است


  • عمل ازدواج با فردی در حالی که قبلاً به طور قانونی با شخص دیگری ازدواج کرده است

  • Perhaps he was leading a double life-perhaps I should warn Andrea before she found herself committing bigamy.


    شاید او زندگی مضاعفی داشت - شاید باید به آندریا قبل از اینکه خودش را در حال ارتکاب دوهمسری بیاندازد هشدار بدهم.

  • For the male pied flycatcher, bigamy is obviously a successful strategy but it also requires quite complex behavioural adaptations.


    برای مگس گیر مرد، دوهمسری آشکارا یک استراتژی موفق است، اما به سازگاری های رفتاری کاملاً پیچیده نیز نیاز دارد.

  • Andrew Jackson, the first president from the western frontier, was unjustly accused of bigamy and derided as an unschooled ignoramus.


    اندرو جکسون، اولین رئیس جمهور از مرزهای غربی، به ناحق به دو همسری متهم شد و به عنوان یک جاهل درس نخوانده مورد تمسخر قرار گرفت.

  • The male has fulfilled his ambition of bigamy at the expense of a female.


    مرد جاه طلبی خود از دوهمسری را به قیمت یک زن برآورده کرده است.

  • Green who has five wives and 30 children, had been charged with four counts of bigamy.


    گرین که پنج همسر و 30 فرزند دارد، به چهار فقره دوهمسری متهم شده بود.

  • Various new definitions of bigamy have been suggested, including cohabitation for more than six months and a partnership that produces children.


    تعاریف جدید مختلفی از دوهمسری ارائه شده است، از جمله زندگی مشترک بیش از شش ماه و مشارکتی که بچه‌دار می‌شود.

  • One of these Tolson, was a case on bigamy.


    یکی از این موارد، تولسون، موردی در مورد دوهمسری بود.

  • He espoused them both simultaneously, in a kind of philosophical bigamy.


    او از هر دوی آنها، به طور همزمان، در نوعی دوهمسری فلسفی حمایت کرد.

example - مثال
  • In court he admitted that he had committed bigamy.


    او در دادگاه اعتراف کرد که مرتکب دو همسری شده است.

synonyms - مترادف
  • adultery


    زنا

  • polygamy


    چند همسري

  • two-timing


    دو زمان بندی

  • deuterogamy


    تثنیه همسری

  • digamy


    دو همسری

  • plural marriage


    ازدواج متکثر

  • polygyny


    چند همسری

  • polyandry


    پلی اندری

antonyms - متضاد
  • monogamy


    تک همسری

  • polyandry


    پلی اندری

لغت پیشنهادی

look

لغت پیشنهادی

escapes

لغت پیشنهادی

rattled