blab

base info - اطلاعات اولیه

blab - فضولی کردن

verb - فعل

/blæb/

UK :

/blæb/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blab] در گوگل
description - توضیح

  • به کسی گفتن چیزی که باید مخفی بماند


  • بی احتیاطی یا زیاد صحبت کردن، اغلب به دیگران چیزی می گویید که باید مخفی نگه دارید


  • زیاد حرف زدن یا بدون فکر حرف زدن

  • OK I'll tell you but you'd better not blab!


    باشه بهت میگم ولی بهتره حرف نزنی!

  • She went and blabbed about Ernie's surprise party.


    او رفت و درباره مهمانی غافلگیرکننده ارنی صحبت کرد.

  • But the fact is that he blabbed about the relationship.


    اما واقعیت این است که او در مورد این رابطه فحاشی کرد.

  • What had happened to previous women who had blabbed, either for love or for money?


    چه اتفاقی برای زنان قبلی افتاده بود که یا به خاطر عشق و یا به خاطر پول، فحاشی می کردند؟

  • He wouldn't blab, even to close friends, about family problems.


    او حتی به دوستان نزدیک در مورد مشکلات خانوادگی فحش نمی داد.

  • As he roared by the man never saw me or stopped blabbing into his cellular telephone.


    در حالی که او در حال غرش بود، آن مرد هرگز مرا ندید و دیگر به تلفن همراهش نگفت.

  • Kerri told her agent who then went and blabbed it to all the reporters.


    کری به نماینده خود گفت، او سپس رفت و آن را به همه خبرنگاران گفت.

  • Newt Gingrich is not the first member of Congress to be burned by blabbing on a cellular phone.


    نیوت گینگریچ اولین عضوی از کنگره نیست که با صدای بلند در تلفن همراه سوزانده می شود.

  • People who blab on their car phones operate in an altered state.


    افرادی که بر روی تلفن های ماشین خود صدایی می زنند در حالت تغییر یافته عمل می کنند.

  • He was blabbing so much about skiing and all that junk.


    او در مورد اسکی و این همه آشغال حرف می زد.

  • Better not say anything about it to Mickey -- he'll just end up blabbing to someone.


    بهتر است چیزی در مورد آن به میکی نگویید - او در نهایت با کسی صحبت می کند.

  • She blabbed to the Press and they hounded me until I left the country.


    او به مطبوعات گفت و آنها مرا تعقیب کردند تا اینکه کشور را ترک کردم.

example - مثال
  • Someone must have blabbed to the police.


    یک نفر باید به پلیس فحش داده باشد.

  • Try not to blab the whole story.


    سعی کنید کل داستان را به هم نزنید.

  • Someone blabbed to the press.


    یک نفر به مطبوعات فحاشی کرد.

  • She just blabs to anyone who will listen.


    او فقط به هر کسی که گوش می دهد فحش می دهد.

synonyms - مترادف
  • chatter


    پچ پچ

  • prattle


    حرف زدن

  • babble


    غرغر کردن

  • chat


    چت کردن

  • jabber


    جبر

  • prate


    تمرین


  • صحبت

  • natter


    ناتر

  • gabble


    گاب

  • gab


    گاز

  • gas


    فک

  • jaw


    صحبت کردن

  • converse


    توییتر

  • twitter


    نوازش کردن

  • patter


    پالاور

  • palaver


    غلغله کردن

  • cackle


    قایق

  • yak


    رپ

  • rap


    شلوغ کردن

  • schmooze


    ناله کردن

  • blather


    جگر

  • chaffer


    لرزاندن

  • rattle


    بازدید کنید


  • چانه

  • chin


    شموش کردن

  • shmooze


    کیبیتز

  • kibitz


    دزدیدن

  • kibbitz


    دهان

  • snitch


    هلو


  • peach


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

regency

لغت پیشنهادی

vigor

لغت پیشنهادی

reconfigured