bucolic
bucolic - بوکولیک
adjective - صفت
UK :
US :
مربوط به روستا
امروزه زیبایی بوکولیسی منطقه، فقر عمیق و دیرپایی را پنهان کرده است.
این فیلم آن صدا را به یک وجود عاشقانه شیرین و تقریباً بوکولیس تبدیل می کند.
متخصص مغز و اعصاب من در مورد یکی از بیماران خود به من گفت که قبل از هر تشنج یک صحنه مزرعه بوکولیک را می دید.
اگر اکنون به واقعیت شهری بازگشته بودیم، هنوز درخششی را حفظ میکردیم که بوسیله بتهای بینظیرمان ایجاد شده بود.
و این در سال 2015، زمانی که تعداد ترافیک بیش از سه برابر پیش بینی می شود، مثبت به نظر می رسد.
And that will seem positively bucolic in 2015, when the traffic count is predicted to more than triple.
یک شهر کوچک بوکولیکی
در چهره رانندگان گاری یک نگاه بینظمی وجود داشت.
تا همین اواخر، در میان مناظر بینظیر اینجا، مجبور بودید برای یک سکوی نفتی طولانی و سخت بگردید.
Until recently you would have had to look long and hard for an oil rig amid the bucolic scenery here.
این کلیسا هم به خودی خود و هم به خاطر محیط بوکولیکی اش دوست داشتنی است.
rustic
روستایی
معنوی
pastoral
کشور
کشاورزی
agrarian
حومه شهر
countryside
آگرستیک
سیلوان
agrestic
آرکادی
sylvan
ژورژیک
Arcadian
کشوری شده
georgic
بسیار خوب
countrified
در فضای باز
idyllic
دست نخورده
rustical
استانی
outdoor
برون شهری
arcadian
خارج از کشور
unspoiled
بالا کشور
unspoilt
ساده
provincial
مزرعه
exurban
سرسبز
outland
چوب های پشتی
farming
غیر پیچیده
upcountry
طبیعی
صلح آمیز
در مرتع پرورش احشام
verdant
backwoods
unsophisticated
peaceful
ranch
شهری
metropolitan
شهر بزرگ
شهر
civic
مدنی
شهرداری
municipal
عمومی
مرکزی
بخش
مرکز شهر
borough
اوپیدان
بورگال
oppidan
استناد شده است
burghal
حومه شهر
citified
شهرک شده
suburban
شهرستان
townified
خوابگاه
townish
غیر روستایی
towny
پرجمعیت
dorp
جهان شهری
non-rural
کلان شهری
densely populated
بین شهری
cosmopolitan
درون شهری
midtown
آشفته
megalopolitan
شلوغ
interurban
مشغول
intraurban
جلا داده شده
agitated
غیر معمول
bustling
polished
uncommon
