bygone
bygone - گذشته
adjective - صفت
UK :
US :
متعلق به زمان گذشته یا اتفاق افتاده در زمان گذشته
used to tell someone that they should forget about unpleasant things that happened in the past and especially to forgive and forget something bad that someone has done to them
به کسی می گفت که باید چیزهای ناخوشایندی را که در گذشته اتفاق افتاده فراموش کند، و به خصوص برای بخشیدن و فراموش کردن چیز بدی که کسی با او انجام داده است.
این یادگاری از دوران گذشته است، نمادی فرهنگی با گذشته سیاسی رنگارنگ.
او رفتارهای بی عیب و نقصی داشت که به نوعی همیشه شما را به یاد دورانی قدیمی تر و گذشته می انداخت.
On the second floor room 30 is the favourite: devoted to dolls, toys and other mementos of bygone childhood.
در طبقه دوم، اتاق 30 مورد علاقه است: به عروسک ها، اسباب بازی ها و دیگر یادگارهای دوران کودکی گذشته اختصاص دارد.
در روزهای گذشته پارک اسلحه برای آنها کیفیتی تقریباً عرفانی داشت.
من بخشی از زمانم را در یک دوره خیالی گذشته زندگی می کنم.
خانم پیگی، کرمیت و بقیه اکنون به عنوان نمادهایی از دوران گذشته شناخته می شوند.
Since the reprise of coach John Robinson, who brought national championships in a different bygone era.
از زمان تکرار مربی جان رابینسون، که قهرمانی های ملی را در دوره ای متفاوت و گذشته به ارمغان آورد.
صحنههای خیابانی کارمارتن همانند نامهای مکانهای آن سالهای گذشته را منعکس میکند.
a bygone age/era
عصر/عصر گذشته
داستان خانواده این بود که در روزهای گذشته او یک کشاورز ثروتمند در استرالیا بود.
اسب و گاری متعلق به دوران گذشته است.
یک دوران گذشته
فقط بگذار گذشته ها گذشته باشند و دوباره دوست باشیم.
کارخانه های خالی یادگاری از دوران گذشته است.
extinct
منقرض شده
گذشته
defunct
منحل شده است
سابق
gone
رفته
مرده
قبلی
done
انجام شده
دیر
expired
منقضی شده
bypast
دور زدن
کهن
forgotten
فراموش شده
departed
رفت
finished
تمام شده
vanished
از بین رفت
earlier
زودتر
nonextant
موجود نیست
completed
تکمیل شد
گمشده
erstwhile
در گذشته
obsolete
منسوخ شده
quondam
مشکل
archaic
قدیمی، کهنه
olden
قدیمی
antiquated
تاریخ دار
dated
گذشت
outmoded
نادیده گرفته شد
foregone
سر وقت
forepassed
one-time
زنده
coming
آینده
existent
موجود
زندگي كردن
extant
اخیر
نوین
جدید
حاضر
forthcoming
آینده نگر
بودن
آمدن
انتظار می رود
prospective
محتمل
قریب الوقوع
نزدیک شدن
expected
احتمال دارد
probable
پیش بینی شده است
imminent
ممکن است
approaching
پتانسیل
impending
مقدر شده است
فرضی
anticipated
در انتظار
برنامه ریزی شده
upcoming
نهایی
در نظر گرفته شده
destined
presumptive
awaited
planned
eventual
considered