coma

base info - اطلاعات اولیه

coma - کما

noun - اسم

/ˈkəʊmə/

UK :

/ˈkəʊmə/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [coma] در گوگل
description - توضیح
  • someone who is in a coma has been unconscious for a long time usually because of a serious illness or injury


    فردی که در کما به سر می برد برای مدت طولانی بیهوش بوده است، معمولاً به دلیل یک بیماری یا جراحت جدی

  • a state in which a person is unconscious and cannot be woken, caused by damage to the brain after an accident or illness


    حالتی که در آن فرد بیهوش است و نمی توان او را بیدار کرد، که در اثر آسیب به مغز پس از تصادف یا بیماری ایجاد می شود.

  • a state of being unconscious, in which a person cannot be waked, usually caused by illness or injury


    حالتی از بیهوشی که در آن فرد نمی تواند بیدار شود که معمولاً به دلیل بیماری یا جراحت ایجاد می شود

  • He was unconscious by the time he arrived at hospital in Sanford and remained in a coma until he died.


    او تا زمانی که به بیمارستان سنفورد رسید بیهوش بود و تا زمان مرگ در کما بود.

  • Into a coma, most likely.


    به احتمال زیاد به کما رفت.

  • It was more she blinked her eyes, as if roused out of a coma.


    بیشتر بود، چشمانش را پلک زد، انگار از کما بیدار شده باشد.

  • Perhaps a coma, if worse came to worst.


    شاید یک کما، اگر بدتر از آن رخ دهد.

  • The 59-year-old star needed two life-saving operation to remove blood clots and was left in a deep coma after brain surgery.


    این ستاره 59 ساله برای از بین بردن لخته های خون به دو عمل نجات دهنده نیاز داشت و پس از جراحی مغز در کمای عمیق رها شد.

  • And sometimes no purposeful movements result in which case we talk of deep coma.


    و گاهی هیچ حرکت هدفمندی حاصل نمی شود، در این صورت از کمای عمیق صحبت می کنیم.

  • He was alert and neurologically normal with a Glasgow coma score of 14 on admission.


    او هوشیار و از نظر عصبی طبیعی بود و در هنگام پذیرش نمره کمای گلاسکو 14 داشت.


  • زنی عاشق مرد متاهلی است که همسرش در کمای دائمی است.

example - مثال
  • to go into/be in a coma


    به کما رفتن/به کما بودن

  • He fell into a coma after suffering a stroke.


    او پس از سکته مغزی به کما رفت.

  • He has been in a coma since his car accident three months ago.


    او از سه ماه پیش که تصادف رانندگی کرد در کما به سر می برد.

  • He has been in a coma since the accident.


    او از زمان حادثه در کما به سر می برد.

  • He sank into a coma after suffering a brain haemorrhage.


    او پس از خونریزی مغزی به کما رفت.

  • He's been in a coma for the past six weeks.


    او در شش هفته گذشته در کما بوده است.

  • She went into a deep coma after taking an overdose of sleeping pills.


    او پس از مصرف بیش از حد قرص های خواب به کمای عمیق رفت.

  • He had a high fever and fell into a coma.


    تب شدید داشت و به کما رفت.

synonyms - مترادف
  • insensibility


    بی احساسی

  • oblivion


    فراموشی

  • stupor


    بی حوصلگی

  • torpor


    اخم

  • trance


    ترنس

  • unconsciousness


    بی هوشی

  • blackout


    خاموشی


  • سقوط - فروپاشی

  • inertia


    اینرسی

  • lethargy


    بی حالی

  • somnolence


    خواب آلودگی

  • dullness


    کسالت

  • faint


    از هوش رفتن

  • hebetude


    هیبتود

  • PVS


    PVS


  • خواب

  • slumber


    چرت

  • sopor


    سوپور

  • swoon


    غمگین شدن

  • syncope


    سنکوپ

  • torpidity


    تلاطم

  • persistent vegetative state


    حالت رویشی پایدار

  • knockout


    ناک اوت

  • stupefaction


    گیجی


  • شنا کردن

  • inertness


    بی اثری

  • languor


    خالی بودن

  • blankness


    بی تفاوتی

  • listlessness


    عدم فعالیت

  • apathy


  • inactivity


antonyms - متضاد
  • alertness


    هوشیاری


  • آگاهی

  • liveliness


    سرزندگی

  • wakefulness


    بیداری


  • علاقه


  • احساس


  • نگرانی


  • توجه


  • عمل

  • sympathy


    ابراز همدردی

  • vigorUS


    vigorUS

  • vigourUK


    vigourUK

  • vivacity


    نشاط

  • vitality


    vim

  • vim


    فعالیت

  • awakening


    زندگی


  • حساسیت


  • فعال بودن

  • sensibility


  • activeness


لغت پیشنهادی

prolongs

لغت پیشنهادی

bannock

لغت پیشنهادی

treasures