drunken
drunken - مست
adjective - صفت
UK :
US :
مست یا نشان دادن مستی
یک فرد مست (اغلب) تحت تأثیر الکل است
برای توصیف وضعیتی استفاده می شود که در آن الکل زیادی نوشیده شده است
تحت تأثیر الکل، یا موقعیتی که در آن الکل زیادی مست شده است
شدت تازه ای در مشروب خواری و خشم مستانه اش وجود داشت.
بسیاری از مهمانی های آبجو آنها به نزاع مستی ختم شد.
آیا می دانستید که او به دلیل رانندگی در حالت مستی محکوم شده است؟
هام پدر مست خود را رسوا می کند و نوح از طریق اولادش او را نفرین می کند.
فقط روال است، پیتر، اما ما نمی خواهیم آن احمق مست در شرارت بیفتد.
I thought you might be a Windmill girl ... come to blackmail me about some drunken indiscretion of mine.
من فکر کردم که تو ممکن است یک دختر آسیاب بادی باشی ... بیا تا در مورد برخی بی احتیاطی مستانه ام باج گیری کنی.
شب مستی او و صبح.
این دو در یک مهمانی مستی در کالج با هم آشنا شدند.
او با عصبانیت مستی او را زد.
چند ملوان مست در بیرون بار با یک پلیس دعوا می کردند.
محل پر از سر و صدا و فریاد مستی بود.
پسر یک سرباز مست شش سال با مادربزرگش در یک اتاق زندگی کرد.
او را دیدیم که در حالت مستی کنار جاده دراز کشیده بود.
یک نوجوان مست به جرم خرابکاری دستگیر شد.
یک راننده مست
او تصمیم گرفت شوهر مست خود را ترک کند.
او به خانه آمد و او را در حالت مستی یافت.
a drunken brawl
نزاع مست
drunken laughter/singing
خنده مستانه / آواز خواندن
بالاخره به خواب مستی فرو رفت.
او به قتل شوهر مست و به ظاهر خشن خود محکوم شد.
میدان پر از هواداران مست بیسبال شد.
به خانه آمد و در مستی (= خواب) افتاد.
intoxicated
مست
drunk
خرد شد
smashed
برق زد
blitzed
بمباران شد
bombed
چکش خورده
hammered
شیک
sottish
هدر رفت
wasted
ویران شده
wrecked
مست شده
inebriated
اوج دادن
tippling
تاپینگ
toping
لکه
blotto
بخار پز کردن
steaming
بامزه
tipsy
تنگ
گیج شده
befuddled
مثانه دار
bladdered
ناتوان
incapable
بی پا
legless
مدلین
maudlin
چشم پایی
pie-eyed
گچ کاری شده
plastered
شلخته
sloshed
تحت تاثیر
کنسرو شده
canned
آغشته به جین
gin-soaked
شاد
merry
فلج
paralytic
ترشی
pickled
جوشیده
soused