helping
helping - کمک
noun - اسم
UK :
US :
مقدار غذایی که کسی به شما می دهد یا می گیرید
مقدار غذایی که در یک زمان به یک نفر داده می شود
مقدار غذایی که در یک زمان برای شخص سرو می شود
چیزی در مورد کمک کردن زمزمه کردم و دنبالش رفتم بیرون.
کاسه اش را برای کمک دیگری دراز کرد.
زمانی که فکر میکرد هیچکس به آن نگاه نمیکند، پای دیگری گرفت.
This makes it much easier to integrate teaching and assessment as well as helping us to build up a rapport with our trainees.
این امر ادغام آموزش و ارزشیابی را بسیار آسان تر می کند و همچنین به ما کمک می کند تا با کارآموزان خود ارتباط برقرار کنیم.
Our newly created marketing team has identified customer requirements in major markets as well as helping us to redevelop our corporate image.
تیم بازاریابی ما که به تازگی ایجاد شده است، نیازهای مشتری را در بازارهای اصلی شناسایی کرده است و همچنین به ما کمک می کند تا تصویر شرکت خود را دوباره توسعه دهیم.
Charles Aught has the best working relations with Donne, Roy Chase is the best at helping people and so on.
چارلز اوت بهترین روابط کاری را با دان دارد، روی چیس در کمک به مردم بهترین است و غیره.
Pip has found contentment also by helping Herbert with is life by find and paying for him to start a job.
پیپ همچنین با کمک به هربرت در زندگی از طریق یافتن و پرداخت هزینه برای شروع کار، رضایت پیدا کرده است.
بزرگترین موسسه خیریه ملی کمک به افراد مبتلا به مشروبات الکلی، مواد مخدر و مشکلات سلامت روان.
او کمک زیادی از سیب زمینی گرفت.
The Women's Cooperative Guild played a decisive role in helping to secure for Labour the newly-enfranchised female vote.
انجمن صنفی تعاونی زنان نقش تعیین کننده ای در کمک به تامین رای زنان تازه به دست آمده برای کارگر ایفا کرد.
کسی کمک دومی می خواهد؟
او زندگی خود را وقف کمک به مردم و حیوانات کرده بود.
a small/generous helping
یک کمک کوچک/سخاوتمندانه
همه ما یک کمک دوم پای داشتیم.
استیک با کمک سالم سیب زمینی سرخ شده عرضه شد.
او درخواست کمک اضافی کرد.
آیا کمک دیگری از پوره سیب زمینی می خواهید؟
کمک کوچک/بزرگ پاستا
او یک دسر دیگر مصرف کرد.
بخش
serving
خدمت کردن
dollop
عروسک
plateful
بشقاب
ration
جیره
میزان
chunk
تکه
morsel
لقمه
قطعه
باطله
scrap
اشتراک گذاری
قاشقی
تخصیص
spoonful
تقسیم بندی
allocation
کاسه ای
apportionment
دوره
bowlful
گوب
شلاق زدن
gob
بار
lashing
توده
بشقاب بزرگ
lump
تعداد
platter
انتخاب
quantity
شلیک کرد
کشت
طعم
slew
کمک هزینه
سطل
allowance
دیووی
bucket
divvy
کل
پر شده
کامل
جمع
کل مقدار
کارها
entirety
تمامیت
بدهی
sum
مجموع
gross
ناخالص
totality
کلیت
ensemble
گروه
aggregate
تجمیع
جرم
aggregation
تجمع
assemblage
مجموعه
entireness
فله
bulk
کوانتومی
quantum
جمع بندی
summation
همه چيز
توده
lump
همه
مقدار کامل
پر بودن
fullness
مجموع کل
sum total
کامپوزیت
composite
ترکیب
wholeness
تقسیم ناپذیری
compound
undividedness