annoyed
annoyed - اذیت شده
adjective - صفت
UK :
US :
کمی عصبانی
خشمگین
معمولاً ساکت است، اما نت شیپوری بلندی دارد و هنگام آزار، هیس میکند یا خرخر میکند.
او از اینکه در اشتباه گرفتار شده بود، آزرده خاطر بود.
And I got really annoyed at the manipulation of the young and the godfathers who are sitting free today.
و من واقعاً از دستکاری جوانان و پدرخوانده هایی که امروز آزاد نشسته اند آزرده شدم.
او عصبانی به نظر می رسد، اما بعد از دیدن اینکه قربانی تنها صندلی دارد، عصبانیت خود را مهار می کند.
همه از سر و صدای همیشگی پروژه ساخت و ساز آزرده خاطر هستند.
مایک وقتی بیرون است اگر کسی به اتاقش برود عصبانی می شود.
اگر اغلب اصلاح شود، آزرده یا دلسرد می شود.
ساندرا از اینکه دیر رسیدم خیلی اذیت شد.
سایر کارکنان گفتند که او از اینکه متوجه شد خانم فریبینز تخت را خیس کرده است، به نظر آزرده می شود.
پروفسور جانسون وقتی به او گفتم که مقاله ام دیر می شود، عصبانی شد.
مگ از دستم عصبانی بود چون یادم رفت در راه خانه توقف کنم و نان بخرم.
و او به خاطر دانستن این همه از آنها عصبانی بود، او در هتل احساس امنیت کرده بود.
کم کم داشت از دست من به خاطر بی احتیاطی من عصبانی می شد.
از کل ماجرا کمی اذیت شدم.
من کمی از او ناراحت شدم.
از خودم ناراحت بودم که به این راحتی تسلیم شدم.
شرط می بندم که او از اینکه مجبور شد دوباره آن را بنویسد آزرده خاطر بود.
از اینکه نیامده بودند ناراحت شدم.
او از این که متوجه شد قرمز شده بود، ناراحت بود.
از صحبت های او ناراحت شدم.
ما از بازی لذت بردیم اما از شکست خوردن ناراحت بودیم.
او سعی کرد نگاه های آزرده سایر مشتریان را نادیده بگیرد.
خیلی از دستش ناراحت بودم که دیر اومدم
او از نحوه تلاش او برای تصاحب کل جلسه عصبانی بود.
پدر و مادرم نسبتاً اذیت شدند (از اینکه) من به آنها در مورد تصادف نگفته بودم.
او از اینکه فهمید شوهرش کلید ماشینش را گرفته است عصبانی شد.
piqued
تحریک شده
صلیب
aggravated
تشدید شده است
disgruntled
ناراضی
exasperated
عصبانی
irked
گزنه شده
irritated
ناراحت
nettled
خشمگین
upset
هوفی
aggrieved
ناراحت شد
furious
دلخور
huffy
آزمایشی
irate
مضطرب
peeved
مورد آزار قرار گرفته است
resentful
خشمگین شد
testy
اذیت شد
vexed
وبا
affronted
متلاطم
angered
تحریک پذیر
bothered
دیوانه
choleric
میفی
displeased
محو شده
enraged
flustered
irritable
miffed
miffy
narked
riled
wrathful
calm
آرام
محتوا
خوشحال
pleased
راضی
contented
خرسند
satisfied
جمع آوری شده
gratified
خوش طنز ایالات متحده
collected
خوش اخلاق انگلستان
good-humoredUS
بدون مشکل
good-humouredUK
بشاش
untroubled
بی نگرانی
cheerful
بدون مزاحمت
unworried
بی دغدغه
relaxed
یکنواخت
unperturbed
صلح آمیز
unconcerned
دلداری داد
even-tempered
سرد
peaceful
مستقر شده
comforted
دلپذیر
تشکیل شده
settled
خوب
pleasant
پوست کلفت
composed
برآورده شد
جذب شده است
thick-skinned
غرق شده
fulfilled
نامزد شده
absorbed
تسخیر کردن
engrossed
کنجکاو
engaged
rapt
intrigued