browbeat

base info - اطلاعات اولیه

browbeat - ضربان ابرو

verb - فعل

/ˈbraʊbiːt/

UK :

/ˈbraʊbiːt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [browbeat] در گوگل
description - توضیح

  • تلاش برای وادار کردن کسی به انجام کاری، به خصوص به روشی تهدیدآمیز

  • to try to force someone to do something by threatening them or persuading them forcefully and unfairly


    تلاش برای وادار کردن کسی به انجام کاری با تهدید یا متقاعد کردن او به زور و ناعادلانه


  • درخواست یا درخواست مداوم از کسی که کاری انجام دهد

  • And his bottom-of-the-table Forest side looked similarly browbeaten after slipping to their ninth defeat of the season.


    و تیم ته جدولی او، فارست، پس از شکست در نهمین شکست فصل خود، به طور مشابهی مغلوب به نظر می رسید.

  • Hence, the commander had to beg, cajole, and browbeat authorities of three nations to get what he needed.


    از این رو، فرمانده مجبور بود برای به دست آوردن آنچه مورد نیازش بود، التماس کند، ناسزا بگوید و از مقامات سه کشور کتک بزند.

  • For a few moments she felt nineteen again unsure and nervous easily browbeaten because she had very little self-confidence.


    برای چند لحظه او دوباره احساس نوزده سالگی کرد، نامطمئن و عصبی بود، به راحتی ابروهایش کتک خورد زیرا اعتماد به نفس بسیار کمی داشت.

  • But she wasn't going to let him browbeat her.


    اما او به او اجازه نمی داد او را کتک بزند.

  • After all what sort of conspiracy is it when the victim has to browbeat his supposed aggressors into taking part?


    به هر حال، وقتی قربانی مجبور است متجاوزان فرضی خود را برای شرکت در آن کتک بزند، چه نوع توطئه ای است؟

  • I really didn't want to make this speech -- I was browbeaten into it by my colleagues.


    من واقعاً نمی‌خواستم این سخنرانی را انجام دهم - توسط همکارانم مورد ضرب و شتم قرار گرفتم.

  • The miners were browbeaten into working in a part of the mine that the company knew to be dangerous.


    معدنچیان برای کار در بخشی از معدن که شرکت می دانست خطرناک است مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

  • The salesman tried browbeating me but it didn't work.


    فروشنده سعی کرد مرا کتک بزند اما نشد.

  • He had joined the ship just as we sailed, somehow browbeating the mate into letting him board.


    درست زمانی که ما در حال حرکت بودیم، او به کشتی ملحق شده بود.

  • The only way was to browbeat them.


    تنها راه این بود که آنها را کتک بزنیم.

  • And the man who did most of the begging, cajoling, and browbeating was Joseph Alsop.


    و مردی که بیشتر التماس کردن، فحش دادن و کتک زدن را انجام داد، جوزف آلسپ بود.

  • Clausen has been known to browbeat witnesses.


    کلاوزن به شهود کتک کاری معروف است.

example - مثال
  • They were browbeaten into accepting the offer.


    آنها با قبول این پیشنهاد مخالفت کردند.

  • The witness was being browbeaten under cross-examination.


    شاهد تحت بازجویی متقابل مورد ضرب و شتم قرار می گرفت.

  • There was no way this man was going to browbeat her.


    هیچ راهی وجود نداشت که این مرد او را کتک بزند.

  • Don't be browbeaten into working more hours than you want.


    با ساعت‌های کاری بیشتر از آنچه می‌خواهید غافل نشوید.

  • He objected that McDonald was browbeating the witness.


    او اعتراض کرد که مک دونالد در حال کتک زدن شاهد بود.

synonyms - مترادف

  • تهدید کند

  • bully


    گردن کلفت

  • intimidate


    ترساندن

  • coerce


    اجبار

  • dragoon


    اژدها

  • pressuriseUK


    فشار انگلستان

  • pressurizeUS


    تحت فشار ایالات متحده

  • bulldoze


    بولدوزه

  • cow


    گاو

  • hector


    هکتور

  • badger


    گورکن

  • bogart


    بوگارت

  • domineer


    سلطه گر

  • compel


    مجبور کردن

  • persecute


    آزار و اذیت


  • فشار

  • blackjack


    بلک جک

  • bullyrag


    بولراگ


  • زور

  • goad


    خوب

  • harass


    آزار دادن

  • harry


    هری

  • hound


    سگ شکاری

  • mau-mau


    مائو مائو

  • menace


    تهدید

  • nag


    نق زدن

  • strong-arm


    بازوی قوی

  • terroriseUK


    terroriseUK

  • terrorizeUS


    ایالات متحده را به وحشت انداختن

  • bluster


    غوغا کردن

  • frighten


antonyms - متضاد
  • lure


    طعمه

  • tempt


    دچار وسوسه کردن

  • beguile


    فریب دادن

  • coax


    متقاعد کننده

  • entice


    چاپلوس کردن

  • flatter


    مانور ایالات متحده

  • maneuverUS


    مانور انگلستان

  • manoeuvreUK


    از راه بدر کردن

  • seduce


    کمک

  • aid


    کمک کند


  • تقویت

  • boost


    cajole

  • cajole


    تعریف و تمجید

  • compliment


    سرکشی کردن


  • متقاعد کردن

  • inveigle


    ستایش


  • شیرین صحبت کردن

  • praise


    چرخ

  • sweet-talk


    تنها گذاشتن

  • wheedle


    لطفا


  • حمایت کردن


  • تشويق كردن


  • آرام کردن


  • خوشحال کردن

  • assuage


    ساختن



لغت پیشنهادی

stirred

لغت پیشنهادی

agnosia

لغت پیشنهادی

postwar