bung
bung - بانگ
verb - فعل
UK :
US :
یک قطعه گرد از لاستیک، چوب و غیره که برای بستن بالای ظرف استفاده می شود
پولی که مخفیانه و معمولاً غیرقانونی به کسی داده می شود تا او را مجبور به انجام کاری کند
به سرعت و بی دقت چیزی را در جایی قرار دادن
یک قطعه گرد از لاستیک، چوب و غیره که برای بستن سوراخ در ظرف استفاده می شود
پرداختی که به شخصی برای ترغیب او به انجام کاری، معمولاً کاری غیر صادقانه، داده می شود
قرار دادن چیزی در جایی به روشی بی دقت
پرداختی که به کسی برای متقاعد کردن او به انجام کاری، معمولاً کاری غیر صادقانه، داده می شود. رشوه
To save draining the cistern, make a bung from polyethylene sheeting and cloth and hold it against the outlet.
برای صرفه جویی در تخلیه مخزن، از ورقه پلی اتیلن و پارچه یک بند درست کنید و آن را در مقابل خروجی نگه دارید.
لورا یک بند گوه ای شکل را از دیوار برداشت و به داخل نگاه کرد.
هر شش بانگ مهر و موم شده بودند و هیچ مدرکی دال بر آسیب دیدن هیچ یک از آنها وجود نداشت.
من فقط می توانم حدس بزنم که آنها از وکلای طلاق سوء استفاده می کنند.
او در نهایت به نزدیکترین جعبه خم شد و به ناحیه فرورفته اطراف بند خیره شد.
به جای ضربه زدن به وسط بانگ، روی خود مهر و موم تمرکز می کرد.
براکت را در هر دو دستش گرفت و مکرراً بند را کوبید.
با این وجود، او هدف خود را ثابت کرد و براکت را روی بانگ پایین آورد.
این را در سطل زباله، می توانید؟
البته هر دوی این سیاستمداران سوء استفاده را انکار کردند.
کتم را کجا بگذارم؟ اوه، آن را در هر جایی بنگ.
The politician denied taking bungs.
این سیاستمدار مصرف بانگ را رد کرد.
plug
پلاگین
کلاه لبه دار
cork
چوب پنبه
stopper
درپوش
lid
درب
پوشش
بالا
stopple
متوقف کردن
seal
مهر
spigot
میخ
spile
ریختن
covering
بسته
closure
گیره
peg
انسداد
کاپوت ماشین
occlusion
تکان دادن
hood
فرول
shive
واد
ferrule
فلم
wad
گوه
phellem
چفت
wedge
پیچ
latch
سنجاق
bolt
سقف
pin
محاصره
انسدادی
obstruction
بست
blockade
رولپلاک
occludent
fastener
dowel
حرکت
تغییر مکان
برداشتن
misplace
نابجا
displace
جابجا کند
reposition
تغییر موقعیت
انتقال
relocate
نقل مکان
dislocate
دررفتگی
تعویض
rearrange
تنظیم مجدد
گرفتن
سوار کردن
بردن
بیرون بردن
دور انداختن
روشن
extract
استخراج کردن
کنار کشیدن
unload
تخلیه
unsettle
بی قرار
disarrange
بر هم زدن
خلاص شدن از شر
تبعید کردن
banish
از بین بردن
پاک کردن
پایین آوردن
حمل کردن
نامرتب
unclutter