disgusted
disgusted - منزجر
adjective - صفت
UK :
US :
از چیزی که قابل قبول نیست بسیار آزرده یا ناراحت است
احساس بیزاری یا عدم تایید شدید از چیزی
او یک جورهایی منزجر به نظر می رسید و بعد مرا به راحتی به صندلی بازگرداند.
But yesterday Mr and Mrs Lewis said they were disgusted at the situation which had left them the victims.
اما دیروز آقا و خانم لوئیس گفتند که از وضعیتی که آنها را قربانی کرده است، منزجر شده اند.
با هياهو و حرص غذا مي خورد. خیلی سعی کردم از رفتارش منزجر نشم.
یک نگاه منزجر کننده
تکان های منزجر کننده ای به گوش می رسید، اما حس همدردی از هر دو وجود نداشت.
Disgusted onlookers claimed that the man was more concerned about his car than the victims of the crash.
تماشاگران منزجر ادعا کردند که این مرد بیشتر از قربانیان تصادف نگران ماشینش بود.
اما تماشاگران منزجر ادعا کردند که راننده بیشتر نگران خودروی نقرهای رنگ خود بوده است.
بیش از 200 والدین منزجر سالن را برای بحث در مورد سیاست های جدید مسدود کردند.
ان با دیدن اتاق کثیف هتل منزجر شد.
من حتی ناراحت نشدم. فقط از او متنفرم
بعد احساس شرمندگی می کنم، از خودم بیزارم.
I was absolutely disgusted with the way our fans behaved.
من از رفتار هواداران ما کاملاً منزجر شدم.
من واقعا از این بالبندور بومی احمق یا هر اسمی که بود متنفر بودم.
I was disgusted at/by the sight.
من از این منظره منزجر شدم.
از خودم بدم میومد که اینقدر میخوردم.
او از دیدن چنین شرایط زندگی افتضاحی منزجر شده بود.
من از رفتاری که او با شما کرده است بسیار منزجر هستم.
من کاملا از رفتار او متنفر بودم.
من کاملاً از وحشیگری سیستم منزجر شده بودم.
She looked visibly disgusted.
او به وضوح منزجر به نظر می رسید.
او از نحوه رفتار آنها با فرزندان خود منزجر بود.
من کلا از رفتارت متنفرم
repulsed
دفع کرد
revolted
شورش کرد
sickened
مریض
repelled
حالت تهوع
nauseated
بهت زده
shocked
وحشت زده
appalled
بیمار
عصبانی
outraged
توهین شده
offended
ناراضی
nauseous
انگلستان رسوا شد
displeased
آمریکا را رسوا کرد
scandalisedUK
منفور
scandalizedUS
ریزبین
abhorred
اضافه کار شده
fastidious
دلگیر
overwrought
سیر شده
queasy
نازک نارنجی
satiated
خسته
squeamish
تند کردن
خاموش شد
unhappy
ناخالص کرد
weary
خسته شده
teed off
پر کردن
turned off
شکم داشت
grossed out
به اندازه کافی بود
fed up
داشتمش
had bellyful
had enough
had it
activated
فعال شد
attracted
جذب کرد
charmed
افسون شده
delighted
خوشحال
desirous
آرزومند
تازه
راضی
pleased
هیجان زده
thrilled
وجد
ecstatic
سرخوش
elated
بسیار خوشحال
overjoyed
خوشحال شد
gladdened
خرسند
gratified
شیفته
enraptured
خوشحالم
تسخیر کردن
rapt
شادی آور
joyous
مسحور شده
joyful
استوک کرد
gleeful
سرخوشی
enchanted
برانگیخته
stoked
سعادتمند
euphoric
سرگرم شده
excited
اسیر
blissful
خوشحال کننده
entranced
سرگرم شد
amused
captivated
jubilant
satisfied
entertained
