disgusted

base info - اطلاعات اولیه

disgusted - منزجر

adjective - صفت

/dɪsˈɡʌstɪd/

UK :

/dɪsˈɡʌstɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disgusted] در گوگل
description - توضیح
  • very annoyed or upset by something that is not acceptable


    از چیزی که قابل قبول نیست بسیار آزرده یا ناراحت است

  • feeling extreme dislike or disapproval of something


    احساس بیزاری یا عدم تایید شدید از چیزی

  • She looked kind of disgusted and then like eased me back into a chair.


    او یک جورهایی منزجر به نظر می رسید و بعد مرا به راحتی به صندلی بازگرداند.

  • But yesterday Mr and Mrs Lewis said they were disgusted at the situation which had left them the victims.


    اما دیروز آقا و خانم لوئیس گفتند که از وضعیتی که آنها را قربانی کرده است، منزجر شده اند.

  • He ate noisily and greedily. I tried hard not to be disgusted by his manners.


    با هياهو و حرص غذا مي خورد. خیلی سعی کردم از رفتارش منزجر نشم.

  • a disgusted look


    یک نگاه منزجر کننده

  • There were disgusted nods, but little sense of sympathy from either.


    تکان های منزجر کننده ای به گوش می رسید، اما حس همدردی از هر دو وجود نداشت.

  • Disgusted onlookers claimed that the man was more concerned about his car than the victims of the crash.


    تماشاگران منزجر ادعا کردند که این مرد بیشتر از قربانیان تصادف نگران ماشینش بود.

  • But disgusted onlookers claimed the motorist was more concerned about his X-registered, silver car.


    اما تماشاگران منزجر ادعا کردند که راننده بیشتر نگران خودروی نقره‌ای رنگ خود بوده است.

  • More than 200 disgusted parents jammed the auditorium to discuss the new policies.


    بیش از 200 والدین منزجر سالن را برای بحث در مورد سیاست های جدید مسدود کردند.

  • Ann was disgusted when she saw the dirty hotel room.


    ان با دیدن اتاق کثیف هتل منزجر شد.

  • I wasn't even offended; just disgusted with her.


    من حتی ناراحت نشدم. فقط از او متنفرم

  • Then I feel ashamed, disgusted with myself.


    بعد احساس شرمندگی می کنم، از خودم بیزارم.

  • I was absolutely disgusted with the way our fans behaved.


    من از رفتار هواداران ما کاملاً منزجر شدم.

  • I was really disgusted with this idiot native Balbindor or whatever his name was.


    من واقعا از این بالبندور بومی احمق یا هر اسمی که بود متنفر بودم.

example - مثال
  • I was disgusted at/by the sight.


    من از این منظره منزجر شدم.

  • I was disgusted with myself for eating so much.


    از خودم بدم میومد که اینقدر میخوردم.

  • He was disgusted to see such awful living conditions.


    او از دیدن چنین شرایط زندگی افتضاحی منزجر شده بود.

  • I'm quite disgusted at the way he's treated you.


    من از رفتاری که او با شما کرده است بسیار منزجر هستم.

  • I was thoroughly disgusted with her behaviour.


    من کاملا از رفتار او متنفر بودم.

  • I was thoroughly disgusted with the brutality of the system.


    من کاملاً از وحشیگری سیستم منزجر شده بودم.

  • She looked visibly disgusted.


    او به وضوح منزجر به نظر می رسید.

  • She was disgusted at the way they treated their children.


    او از نحوه رفتار آنها با فرزندان خود منزجر بود.

  • I'm totally disgusted with your behaviour.


    من کلا از رفتارت متنفرم

synonyms - مترادف
  • repulsed


    دفع کرد

  • revolted


    شورش کرد

  • sickened


    مریض

  • repelled


    حالت تهوع

  • nauseated


    بهت زده

  • shocked


    وحشت زده

  • appalled


    بیمار


  • عصبانی

  • outraged


    توهین شده

  • offended


    ناراضی

  • nauseous


    انگلستان رسوا شد

  • displeased


    آمریکا را رسوا کرد

  • scandalisedUK


    منفور

  • scandalizedUS


    ریزبین

  • abhorred


    اضافه کار شده

  • fastidious


    دلگیر

  • overwrought


    سیر شده

  • queasy


    نازک نارنجی

  • satiated


    خسته

  • squeamish


    تند کردن


  • خاموش شد

  • unhappy


    ناخالص کرد

  • weary


    خسته شده

  • teed off


    پر کردن

  • turned off


    شکم داشت

  • grossed out


    به اندازه کافی بود

  • fed up


    داشتمش


  • had bellyful


  • had enough


  • had it


antonyms - متضاد
  • activated


    فعال شد

  • attracted


    جذب کرد

  • charmed


    افسون شده

  • delighted


    خوشحال

  • desirous


    آرزومند


  • تازه


  • راضی

  • pleased


    هیجان زده

  • thrilled


    وجد

  • ecstatic


    سرخوش

  • elated


    بسیار خوشحال

  • overjoyed


    خوشحال شد

  • gladdened


    خرسند

  • gratified


    شیفته

  • enraptured


    خوشحالم


  • تسخیر کردن

  • rapt


    شادی آور

  • joyous


    مسحور شده

  • joyful


    استوک کرد

  • gleeful


    سرخوشی

  • enchanted


    برانگیخته

  • stoked


    سعادتمند

  • euphoric


    سرگرم شده

  • excited


    اسیر

  • blissful


    خوشحال کننده

  • entranced


    سرگرم شد

  • amused


  • captivated


  • jubilant


  • satisfied


  • entertained


لغت پیشنهادی

maroon

لغت پیشنهادی

facade

لغت پیشنهادی

repudiate