stranglehold
stranglehold - خفه کردن
noun - اسم
UK :
US :
کنترل کامل بر یک موقعیت، سازمان و غیره
نگه داشتن محکم در اطراف گردن کسی که او را از نفس کشیدن باز می دارد
کنترل کامل بر یک بازار، صنعت یا موقعیت خاص
موقعیت کنترل کامل که مانع از پیشرفت چیزی می شود
complete control over a market an industry etc. that does not allow fair competition from other businesses
کنترل کامل بر بازار، یک صنعت و غیره که اجازه رقابت منصفانه را از سایر مشاغل نمی دهد
تراز پرداخت ها تبدیل به یک قفل شده است.
That marks a victory for Microsoft and breaks a stranglehold that Netscape was putting on the telecommunications industry.
این یک پیروزی برای مایکروسافت است و مانعی را که نت اسکیپ در صنعت مخابرات ایجاد کرده بود، می شکند.
سالهاست که دو شرکت غولپیکر ضبط صدا در بازار سیدی گیر کردهاند.
All is slanted to maintaining the Establishment stranglehold on vast tracts of land for their own selfish playgrounds.
همه مایل به حفظ قله استقرار در زمین های وسیع برای زمین های بازی خودخواهانه خود هستند.
He is down but his stranglehold on the retail jewellery scene means that no one should say he is out.
او پایین است، اما خفه شدن او در صحنه خرده فروشی جواهرات به این معنی است که هیچ کس نباید بگوید او بیرون است.
تلویزیون ماهواره ای بالاخره باید بند شبکه های بزرگ تلویزیون ملی را بشکند.
Farmers with reasonable sized holdings were in a matter of years freed from the stranglehold of money lenders.
کشاورزان دارای اندازه معقول در عرض چند سال از بند وام دهندگان پول رها شدند.
حتی اکنون، ماری میتوانست حس کند که بند خشم او شکسته شده است.
هر دو دستش به صورت خفه دور گردنش بود.
این شرکت اکنون در بازار یک گلوله خفه شده بود.
تلاش برای شکستن بن بست آمریکا در صنعت
این دو شرکت بزرگ در حال تشدید محدودیتهای خود در بازار آبجو بودهاند.
انجمن برای شکستن قبضه نفت خارجی از آمریکا مبارزه کرد.
The banks still have a stranglehold on the credit card market despite many new providers offering lower interest rates.
علیرغم اینکه بسیاری از ارائه دهندگان جدید نرخ های بهره پایین تری را ارائه می دهند، بانک ها همچنان در بازار کارت های اعتباری گیر کرده اند.
grip
گرفتن
choke
خفه کردن
کنترل
domination
سلطه
dominion
انحصار
monopoly
قدرت
تاب خوردن
sway
کلاچ ها
clutches
فهم
grasp
نگه دارید
سرکوب
suppression
دستگیره آهنی
iron grip
برتری
فرمان
ascendancy
تسلط
سلطنت کنند
mastery
قانون
reign
کلاچ
نفوذ
clutch
بازو
dominance
مهار
مالکیت
ستم
reins
تصدی
possession
شارژ
tyranny
نگه داشتن
tenure
چنگال مرگ
آغوش شیطانی
keeping
death grip
evil embrace
impotence
ناتوانی جنسی
impotency
عدم درک
incomprehension
ناتوانی
noncomprehension
جهل
powerlessness
تصور غلط
ignorance
سوء تفاهم
misconception
رهایی
misunderstanding
ضعف
weakness
