murder

base info - اطلاعات اولیه

murder - آدم کشی

noun - اسم

/ˈmɜːrdər/

UK :

/ˈmɜːdə(r)/

US :

family - خانواده
murderer
قاتل
murderous
آدم کشی
murder
به طرز قاتل
murderously
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [murder] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He was found guilty of murder.


    او به قتل مجرم شناخته شد.

  • She has been charged with the attempted murder of her husband.


    او به تلاش برای قتل شوهرش متهم شده است.

  • Who is responsible for this brutal murder?


    چه کسی مسئول این قتل وحشیانه است؟


  • ارتکاب (الف) قتل

  • He was arrested on suspicion of murder.


    وی به ظن قتل دستگیر شد.

  • a murder case/investigation/charge/trial


    یک پرونده قتل / تحقیق / اتهام / محاکمه

  • The rebels were responsible for the mass murder of 400 civilians.


    شورشیان مسئول قتل جمعی 400 غیرنظامی بودند.

  • the families of the murder victims


    خانواده های قربانیان قتل

  • What was the murder weapon?


    سلاح قتل چه بود؟

  • The play is a murder mystery.


    نمایشنامه یک راز قتل است.

  • It's murder trying to get to the airport at this time of day.


    این قتلی است که در این زمان از روز به فرودگاه برسیم.

  • It was murder (= very busy and unpleasant) in the office today.


    امروز در دفتر قتل (= بسیار شلوغ و ناخوشایند) بود.

  • They let their children get away with murder!


    اجازه دادند فرزندانشان با قتل فرار کنند!

  • He was convicted of the murder of a police officer.


    او به قتل یک افسر پلیس محکوم شد.

  • He committed the perfect murder and left no forensic evidence.


    او مرتکب قتل کامل شد و هیچ مدرک پزشکی قانونی از خود باقی نگذاشت.

  • She plays a detective investigating a double murder.


    او نقش کارآگاهی را بازی می کند که یک قتل دوگانه را بررسی می کند.

  • He ordered the murder of his political opponents.


    او دستور قتل مخالفان سیاسی خود را صادر کرد.

  • He vowed to avenge his brother's murder.


    او قول داد که انتقام قتل برادرش را بگیرد.

  • Her latest novel is a gripping murder mystery.


    آخرین رمان او یک معمای قتل است.

  • It was a murder which shocked the nation.


    این قتلی بود که ملت را شوکه کرد.

  • Nothing justifies murder.


    هیچ چیز قتل را توجیه نمی کند.


  • این شهر قبلا پایتخت قتل جهان بود.

  • a city that has the highest murder rate in the US


    شهری که بالاترین نرخ قتل را در ایالات متحده دارد

  • a verdict of wilful murder


    حکم قتل عمدی

  • murders committed by terrorists


    قتل های انجام شده توسط تروریست ها


  • شواهد جدیدی که او را در قتل دخیل می داند

  • the wholesale murder of innocent citizens


    قتل عمده شهروندان بیگناه

  • She had committed the murder the night before her thirtieth birthday.


    او یک شب قبل از تولد سی سالگی خود این قتل را انجام داده بود.

  • Two sisters have been charged with (= officially accused of) murder.


    دو خواهر متهم به قتل (= رسما متهم به) قتل شده اند.

  • There were three murders in the town last year.


    سال گذشته سه قتل در این شهر رخ داد.

  • The three were convicted of (= proved guilty of) murder.


    این سه نفر به جرم قتل (= مجرم بودنشان ثابت شد).

synonyms - مترادف

  • کشتن

  • assassination


    ترور

  • homicide


    قتل

  • massacre


    قتل عام

  • slaying


    قصابی

  • butchery


    انحلال

  • liquidation


    مرگ


  • نابودی

  • extermination


    قتل غیر عمد

  • manslaughter


    ذبح

  • slaughter


    خون


  • اجرا

  • execution


    برادرکشی

  • fratricide


    اصابت

  • hit


    ماترکشی

  • matricide


    جنایت کشی

  • parricide


    پدرکشی

  • patricide


    فرو ریختن

  • rubout


    سوروس کشی

  • sororicide


    خونریزی

  • bloodshed


    جنایت کش

  • carnage


    کودک کشی

  • filicide


    لینچ کردن

  • infanticide


    خودکشی

  • lynching


    سم کشی

  • regicide


    تخریب

  • uxoricide


    اعزام

  • annihilation


    چاقو زدن


  • dispatching


  • knifing


antonyms - متضاد
  • sparing


    صرفه جویی


  • صرفه جویی در

  • rescuing


    نجات دادن

  • rescue


    نجات

  • salvation


    رستگاری

  • liberating


    رهایی بخش

  • liberation


    رهایی


  • آزاد کردن

  • freeing


لغت پیشنهادی

transmission

لغت پیشنهادی

befit

لغت پیشنهادی

acclivity