acquaint
acquaint - آشنا کردن
verb - فعل
UK :
US :
برای آشنا کردن کسی یا خود با چیزی
دادن اطلاعات به کسی در مورد چیزی
It was high time he said, that the artist acquaint himself with the fantastic images of the microscope.
به گفته او وقت آن رسیده بود که این هنرمند خود را با تصاویر خارق العاده میکروسکوپ آشنا کند.
Doctor Turner takes me aside to acquaint me in funereal tones with the details of a colleague's latest symptoms.
دکتر ترنر مرا به کناری می برد تا با لحن تشییع جنازه با جزئیات آخرین علائم یکی از همکارانش آشنا شوم.
Another study found that acquainting students with basic job information in high school was associated with higher earnings in the future.
مطالعه دیگری نشان داد که آشنایی دانش آموزان با اطلاعات شغلی پایه در دبیرستان با درآمد بالاتر در آینده مرتبط است.
A good production person must keep up with every development and ideally acquaint the art directors with every one as well.
یک تولید کننده خوب باید با هر پیشرفتی همراه باشد و مدیران هنری را نیز به طور ایده آل با هر کدام آشنا کند.
It was a mournful pair that hired a boat to take them to Saltash and acquaint the Lee family of the tragedy.
این یک جفت غمگین بودند که یک قایق کرایه کردند تا آنها را به سالتاش ببرد و خانواده لی را با فاجعه آشنا کند.
شما باید با هر مطلبی که در مورد مرجع ارائه می شود آشنا شوید.
An experienced photographer should have pointed out these things but it is sensible to acquaint yourself with some basic knowledge.
یک عکاس باتجربه باید به این موارد اشاره می کرد، اما معقول است که خود را با برخی از دانش های اولیه آشنا کنید.
لطفا مرا با حقایق پرونده آشنا کنید.
ابتدا باید با سیستم بایگانی آشنا شوید.
برای آشنایی با قوانین وقت بگذارید.
موزه پخش کارگاه هایی برای آشنایی کودکان با دنیای رادیو برگزار می کند.
در این موزه کارگاه هایی برای آشنایی کودکان با دنیای رادیو برگزار می شود.
آگاه کردن
بگو
توصیه
apprise
familiariseUK
familiariseUK
آشنا کردن ایالات متحده
familiarizeUS
روشن کردن
enlighten
مختصر
دستور دادن
instruct
اعلام کردن
notify
آیه
verse
روشن
باسن
توضیح
هشدار دادن
برقراری ارتباط
فاش کردن
divulge
پست
سرنخ
disclose
آشکار ساختن
اعلام
عادت کردن
پرکردن
habituate
سرنخ در
عاقل بالا
اطلاع دهید
رسیدن
پست نگه دارید
اجازه ورود
keep posted
conceal
پنهان کردن، پوشاندن
deceive
فریب دادن
delude
توهم
falsify
جعل کردن
پنهان شدن
mislead
گمراه کردن
misrepresent
نادرست معرفی کنید
secrete
ترشح کنند
suppress
سرکوب کردن
withhold
خودداری کنید
عقب نگه دارید
حفظ از
نگاه داشتن
راز
صدمه
راز رو نگه دار
در تاریکی نگه دارید
نزول کردن
neglect
بی توجهی
فرا گرفتن
obscure
مبهم
discourage
دلسرد کردن
پوشش
انکار
disapprove
رد کردن
halt
مکث
گوش بده
پناه
بطری کردن
زیر پوشش نگه دارید
پرسیدن
