brat

base info - اطلاعات اولیه

brat - دلهره

noun - اسم

/bræt/

UK :

/bræt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [brat] در گوگل
description - توضیح
  • a badly behaved child


    یک بچه بد رفتار


  • یک کودک، به خصوص کودکی که بد رفتار می کند

  • the child of someone in the armed forces (= the army navy, etc.)


    فرزند یک نفر در نیروهای مسلح (= ارتش، نیروی دریایی و غیره)

  • a type of sausage made from pork (= meat from a pig), spices, and herbs. Brat is short for bratwurst


    نوعی سوسیس از گوشت خوک (= گوشت خوک)، ادویه و سبزی. برات کوتاه شده است براتورست


  • کودکی که بد رفتار می کند یا شما دوست ندارید

  • This is like an upper class brat.


    این مثل یک دزد طبقه بالاست.

  • And let some one else look after her little brats for a change.


    و بگذارید یکی دیگر برای تغییر مراقب بچه های کوچکش باشد.

  • Now go away you nasty little brat.


    حالا برو برو، ابله کوچولوی بدجنس.

  • The school is full of rich brats.


    مدرسه پر از آدم های پولدار است.

  • Should I tell him his kid is a spoiled brat?


    آیا باید به او بگویم که بچه اش یک دلقک لوس است؟

  • Kids can be such brats and so mean.


    بچه‌ها می‌توانند چنین بدجنس و بدجنس باشند.

  • All his classmates were either married with brats or disgustingly overweight.


    همه همکلاسی هایش یا با بچه های بدجنس ازدواج کرده بودند یا به طرز نفرت انگیزی اضافه وزن داشتند.

example - مثال
  • a spoiled/spoilt brat


    یک دلقک خراب/فاسد

  • Why does that irritating little brat ask so many stupid questions?


    چرا آن دلتنگی کوچولو این همه سوال احمقانه می پرسد؟

  • She's behaving like a spoilt brat.


    او مثل یک بچه لوس رفتار می کند.

  • He grew up an army brat, always on the move.


    او به عنوان یک دژخیمان ارتشی بزرگ شد که همیشه در حال حرکت بود.

  • She was born as a military brat in Heidelberg, Germany.


    او به عنوان یک پسر بچه نظامی در هایدلبرگ آلمان به دنیا آمد.


  • دوران کودکی سربازی و تجربیات خود را چگونه توصیف می کنید؟

  • People queued up at the food vendors for a brat with kraut.


    مردم در صف فروشندگان مواد غذایی برای یک بچه کلم با کلم قرار گرفتند.

  • First put 5 brats in a pan then add 2 cans of beer.


    ابتدا 5 برات را در تابه بریزید سپس 2 قوطی آبجو اضافه کنید.

  • My nephew is a little spoiled brat.


    برادرزاده من یک دزد کمی خراب است.

synonyms - مترادف
  • rascal


    فضول

  • imp


    بد

  • devil


    شیطان


  • وحشت

  • hellion


    جهنم

  • minx


    میکس

  • whippersnapper


    شلاق زن

  • scallywag


    پوسته پوسته شدن

  • urchin


    خارپشت

  • jackanapes


    ژاکانپس

  • guttersnipe


    ناودان

  • wretch


    بدبخت

  • chit


    چیت

  • kid


    بچه


  • هیولا

  • monster


    پانک

  • punk


    توله

  • cub


    توله سگ

  • puppy


    جوان

  • youngster


    ابربرات

  • superbrat


    بچه لوس

  • spoilt child


    وحشت مقدس


  • کودک بد رفتار

  • badly behaved child


    نوزاد وحشتناک

  • enfant terrible


    بچه گستاخ

  • impudent child


    هیولای کوچک

  • little monster


    دلقک خراب

  • spoiled brat


    بچه سرکش

  • spoiled child


    وحشی

  • unruly child



antonyms - متضاد
  • angel


    فرشته

  • cherub


    کروبی

  • god


    خداوند

لغت پیشنهادی

trial

لغت پیشنهادی

implementation

لغت پیشنهادی

expert