bungle
bungle - چاقو
verb - فعل
UK :
US :
to fail to do something properly because you have made stupid mistakes – used especially in news reports
شکست خوردن در انجام کاری به درستی، زیرا اشتباهات احمقانه ای مرتکب شده اید - به ویژه در گزارش های خبری استفاده می شود
انجام کاری اشتباه، به روشی بی دقت یا احمقانه
کاری را بد انجام دادن یا چیزی را خراب کردن
تلاش ها برای گرفتن سیرون گریزان بدون شک شکست خورده است.
آن را موردی دیگر از چروکیدگی های بوروکراتیک بنامید.
افسران تعدادی از پرونده های جنایی اخیر را مورد بررسی قرار داده اند.
او در نیمه اول تقریباً یک پونت زد.
Since returning from his Easter break in Florida he has bungled and backtracked even in his fief, the Senate.
از زمان بازگشت از تعطیلات عید پاک خود در فلوریدا، او حتی در خانواده خود، سنا، هم دست و پا بسته و عقب نشینی کرده است.
ترخیص بیش از حد زیاد، نارضایتی های ناخواسته، تماس های تلفنی برگشت ناپذیر.
The evidence that the television arrangements were bungled is incontrovertible.
شواهدی مبنی بر اینکه ترتیبات تلویزیونی به هم ریخته است غیرقابل انکار است.
تحلیلگران موافق هستند که این شرکت پاسخ خود را به این بحران تغییر داده است.
Joint interests could cause you more concern than anything else and you may feel that a partner has bungled matters here.
علایق مشترک می تواند بیش از هر چیز دیگری باعث نگرانی شما شود و ممکن است احساس کنید که شریک زندگی در اینجا مسائل را به هم ریخته است.
بیرنز بسیاری از حدس ها و سردرگمی ها را ناشی از بی نظمی بازرسان دولتی می داند.
این طرح به اندازه کافی ساده به نظر می رسید، اما سیا موفق شد عملیات را به هم بزند.
botch
خرابی
flub
فلاب
muff
خفه کردن
blunder
اشتباه بزرگ
فوت کردن، دمیدن
bumble
متلاطم
mishandle
سوء مدیریت
bodge
بدنه کردن
butcher
قصاب
fluff
کرک
mangle
خرد کردن
mismanage
خراب کردن
ruin
جرقه زدن
bobble
درهم ریختن
boggle
دست و پا زدن
fumble
از بین بردن
spoil
دوبله
dub
گول زدن
foozle
سخن بی معنی وبیهوده
fudge
مارس
mar
اشتباه محاسبه کند
miscalculate
آدم کشی
چکمه
اشتباه کن
err
به هم ریختن
screw up
توپ ها
foul up
توپ را بنداز
مسخره کردن
balls up
goof up
رسیدن
انجام دهد
اثر
ثابت
fulfilUK
برآورده کردن
رشد
کمک
مدیریت کنید
موفق شدن
موفقیت در
حمل کردن
خوب انجام بده
با موفقیت مدیریت کنید
انجام دادن
هدایت
enact
وضع
realiseUK
RealiseUK
realizeUS
realizeUS
پیاده سازی
enforce
اجرا کنند
attain
به دست آوردن
execute
اجرا کردن
بیرون آوردن
حمل از طریق
راه اندازی
مهندس
اداره کند
administer
organiseUK
organiseUK
organizeUS
organizeUS
مرتکب شدن
perpetrate