born
born - بدنیا آمدن
verb - فعل
UK :
US :
از بدن مادر بیرون بیاید و شروع به وجود کند
having started life in a particular way
زندگی را به شیوه ای خاص آغاز کرده اند
اگر ایده ای متولد شود، شروع به وجود می کند.
موجود به عنوان نتیجه چیزی
داشتن یک توانایی یا علاقه طبیعی
به روش، مکان یا ترتیب ذکر شده متولد شده است
فعل ماضی خرس; از بدو تولد به وجود آمده است
داشتن یک توانایی یا تمایل طبیعی
من متولد 1355 هستم.
او در روستای کوچکی در شمال اسپانیا به دنیا آمد.
او در 7 فوریه 1874 به دنیا آمد.
این نوزاد روز جمعه با سزارین به دنیا آمد.
او در خانواده ای بسیار موزیکال به دنیا آمد.
این کودکان در فقر به دنیا آمدند.
او از والدین آلمانی به دنیا آمد.
او با یک بیماری قلبی نادر به دنیا آمد.
او با قلبی ضعیف به دنیا آمد.
برادرش نابینا به دنیا آمد (= نابینا بود که به دنیا آمد).
جان وین با نام ماریون مایکل موریسون (= این نام در بدو تولد بود) به دنیا آمد.
شهری که جنبش اعتراضی در آن متولد شد
او با شهامتی عمل کرد که از ناامیدی به وجود آمد.
firstborn
اول زاده
nobly born
نجیب به دنیا آمد
French-born
متولد فرانسه
این نقش را یک بازیگر آمریکایی تبار بازی می کند.
تقصیر او نیست که او اینقدر پر زرق و برق است - او اینطور به دنیا آمده است.
او به دنیا آمد تا آهنگساز بزرگی باشد.
او در بوستون به دنیا آمد و پرورش یافت.
من یک لندنی هستم، متولد و پرورش یافته ام.
من در تگزاس به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
در تمام روزهای تولدم چنین مزخرفاتی نشنیده بودم.
اوه بله؟ میدونی من دیروز به دنیا نیامدم
شما افرادی که بچه ندارید نمی دانید به دنیا آمده اید.
او با زندگی در املاک وفق داد که گویی با شیوه تولد.
او در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد.
فرزند آنها با یک مشکل جدی پزشکی به دنیا آمد.
نوزادانی که از مادران بسیار جوان متولد می شوند
به دنیا آمدن از پدر و مادری نجیب
او در سال 1950 به دنیا آمد.
delivered
تحویل داده شده
birthed
به دنیا آمد
begotten
ایجاد شده است
bred
پرورش داده شده است
conceived
تصور شده است
produced
تولید شده
created
ایجاد شده
reproduced
تکثیر شده است
spawned
تخم ریزی کرد
engendered
تولید شده است
procreated
توسعه یافته
developed
کاهش یافته است
dropped
شکل گرفت
formed
داشته است
had
تصور شده از
conceived of
به وجود آمد
مطرح کرد
brought about
به این دنیا آورده اند
brought forth
بمیر
perish
از بین رفتن
demise
مرگ
flatline
خط صاف
drown
غرق شدن
expire
منقضی شود
succumb
تسلیم شدن
croak
غرغر کردن
decease
سقوط
برو
بخش
خفه کردن
suffocate
رفتن
depart
رها کردن
مخدوش کردن
conk
خروج
exit
متوقف شود
این زندگی را ترک کن
مرده رها کن
فوت شدن
گذشت
زندگی را رها کن
relinquish life
روحش شاد
گم شده
دیگر نباشد
گرفته شود
be taken
گرد و غبار را گاز بگیر
آن را حمل کنید
cark it
برو شکم بالا
go belly-up