actuality

base info - اطلاعات اولیه

actuality - واقعی بودن

noun - اسم

/ˌæktʃuˈæləti/

UK :

/ˌæktʃuˈæləti/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [actuality] در گوگل
description - توضیح

  • حقایق، به جای چیزهایی که مردم باور یا تصور می کنند


  • حالت واقعی بودن یا واقعی بودن


  • یک واقعیت


  • واقعا

  • Jane thinks that they will probably marry in actuality but that he can not love the vain, shallow woman.


    جین فکر می کند که آنها احتمالاً در واقع ازدواج خواهند کرد، اما او نمی تواند زن بیهوده و کم عمق را دوست داشته باشد.

  • I lived it twice now once in anticipation, once in actuality.


    اکنون دو بار آن را زندگی کردم، یک بار در انتظار، یک بار در واقعیت.

  • It all seemed a thousand miles from the nearest town though in actuality it might be only five or six.


    همه اینها هزار مایل دورتر از نزدیکترین شهر به نظر می رسید، اگرچه در واقع ممکن است فقط پنج یا شش فاصله باشد.

  • In actuality, cheese making is preservation of a food by dehydration.


    در واقع پنیرسازی حفظ یک ماده غذایی با کم آبی است.

  • You should not confuse the 33 illusion of motion with its actuality.


    شما نباید توهم 33 حرکت را با واقعی بودن آن اشتباه بگیرید.

  • Her view must in consequence be truer than his to the actualities of her time.


    در نتیجه، دیدگاه او باید نسبت به واقعیت های زمان خود صادق تر از او باشد.

example - مثال
  • The building looked as impressive in actuality as it did in photographs.


    این ساختمان در واقعیت به همان اندازه که در عکس‌ها دیده می‌شود چشمگیر به نظر می‌رسید.

  • the grim actualities of prison life


    واقعیت های تلخ زندگی در زندان

  • He's out of touch with the actualities of life in Africa.


    او با واقعیت های زندگی در آفریقا ارتباطی ندارد.

  • In actuality, there were few job losses last year.


    در واقع، سال گذشته تعداد کمی از کارها از دست رفت.

synonyms - مترادف

  • واقعیت


  • حقیقت

  • materiality


    مادی بودن


  • مورد

  • factuality


    ماده

  • verity


    جسمانی بودن


  • وجود داشتن


  • زندگي كردن

  • corporeality


    واقعی بودن


  • اساسی بودن


  • یقین - اطمینان - قطعیت

  • realness


    متریال سازی انگلستان

  • substantiality


    تحقق ایالات متحده

  • certainty


    عملی بودن

  • materialisationUK


    زندگی واقعی

  • materializationUS


    دنیای واقعی

  • practicality


    واقعیت واقعی


  • میله های برنجی


  • چیزهای مستقیم


  • اینجا و الان

  • brass tacks


    جهان واقعی


  • چیست


  • امرار معاش


  • زندگی


  • چیز بودن

  • what it is


    جسمانی

  • subsistence


    صداقت


  • thingness


  • corporality


  • truthfulness


antonyms - متضاد

  • فانتزی


  • داستان

  • illusion


    توهم

  • irreality


    غیر واقعی بودن

  • phantasy


    شکست

  • unreality


    از دست دادن


  • دروغ

  • forfeit


    سرزمین پریان

  • lie


    خیال پردازی

  • delusion


  • fairyland


  • reverie



لغت پیشنهادی

relented

لغت پیشنهادی

rigidity

لغت پیشنهادی

midwest