advertiser

base info - اطلاعات اولیه

advertiser - تبلیغ کننده

noun - اسم

/ˈædvərtaɪzər/

UK :

/ˈædvətaɪzə(r)/

US :

family - خانواده
advertisement
تبلیغات
advertise
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [advertiser] در گوگل
description - توضیح

  • شخص یا شرکتی که چیزی را تبلیغ می کند

  • used in the names of newspapers


    در نام روزنامه ها استفاده می شود

  • a person or organization that puts out an advertisement


    شخص یا سازمانی که تبلیغی را منتشر می کند


  • شخص یا کسب و کاری که برای تبلیغ یک محصول یا خدمات هزینه می پردازد


  • شرکت، شخص یا سازمانی که محصول یا خدماتی را تبلیغ می کند

  • In a rough economy they said, budgets shrivel and advertisers get stern and cautious.


    آنها گفتند که در یک اقتصاد خشن، بودجه ها کاهش می یابد و تبلیغ کنندگان سختگیر و محتاط می شوند.

  • Suitable 80VA mains transformers should be stocked by most of our components advertisers.


    ترانسفورماتورهای برق 80 VA مناسب باید توسط اکثر تبلیغ کنندگان قطعات ما موجود باشد.

  • But audience size is by no means the only factor advertisers are interested in.


    اما اندازه مخاطب به هیچ وجه تنها عاملی نیست که تبلیغ‌کنندگان به آن علاقه دارند.

  • The service also offers access to the products and services of important Journal advertisers.


    این سرویس همچنین دسترسی به محصولات و خدمات تبلیغ کنندگان مهم مجله را ارائه می دهد.

  • Today's proliferating new technologies seem to offer advertisers the chance to reach this holy grail.


    به نظر می رسد فناوری های جدید در حال گسترش امروز به تبلیغ کنندگان این شانس را می دهد که به این جام مقدس دست یابند.

  • Agencies too easily assume that the competition for the brands and services they advertise comes from other advertisers.


    آژانس‌ها به راحتی تصور می‌کنند که رقابت برای برندها و خدماتی که تبلیغ می‌کنند از سوی دیگر تبلیغ‌کنندگان است.

  • Now pushed to produce a dummy for potential advertisers, Sutton had started interviewing and recruiting journalists.


    اکنون، ساتون که برای تولید یک ساختگی برای تبلیغ‌کنندگان بالقوه تحت فشار قرار گرفته بود، شروع به مصاحبه و استخدام روزنامه‌نگاران کرده بود.

  • These listings have no connection with Weekly advertisers.


    این لیست ها هیچ ارتباطی با تبلیغ کنندگان هفتگی ندارند.

example - مثال
  • Advertisers will pay higher rates to advertise during prime-time entertainment shows.


    تبلیغ‌کنندگان برای تبلیغات در نمایش‌های سرگرمی در ساعات پربیننده، نرخ‌های بالاتری را پرداخت خواهند کرد.

  • While claiming to promote positive images of women, advertisers are in fact doing the very opposite.


    در حالی که تبلیغ‌کنندگان ادعا می‌کنند که تصاویر مثبتی از زنان را تبلیغ می‌کنند، اما در واقع برعکس عمل می‌کنند.

  • Magazines need to attract advertisers to survive.


    مجلات برای زنده ماندن نیاز به جذب آگهی دهندگان دارند.

  • Every time a user clicks on the advertiser's link the search engine earns a fee.


    هر بار که کاربر روی لینک تبلیغ کننده کلیک می کند، موتور جستجو هزینه ای دریافت می کند.

synonyms - مترادف

  • مدافع


  • حامی

  • backer


    پشتیبان

  • publicist


    تبلیغاتی

  • promoter


    مروج

  • seller


    فروشنده

  • polemicist


    جدلی

  • propagandist


    مبلغ


  • قهرمان

  • exponent


    توان

  • proponent


    طرفدار

  • apostle


    رسول


  • دوست

  • protagonist


    قهرمان داستان

  • expounder


    توضیح دهنده

  • booster


    تقویت کننده

  • espouser


    قاصد

  • advocator


    هیرووفانت

  • herald


    نگهدارنده

  • hierophant


    انجیل

  • upholder


    انجیل کننده

  • sponsor


    پالادین

  • gospeller


    مبارز

  • gospeler


    دنباله رو

  • paladin


    متحد

  • campaigner


    تکیه گاه

  • follower


    استوار


  • امپرساریو

  • mainstay


  • stalwart


  • impresario


antonyms - متضاد
  • adversary


    حریف

  • antagonist


    آنتاگونیست


لغت پیشنهادی

resemble

لغت پیشنهادی

cleans

لغت پیشنهادی

barry