fiber

base info - اطلاعات اولیه

fiber - فیبر

N/A - N/A

ˈfaɪ.bɚ

UK :

ˈfaɪ.bər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [fiber] در گوگل
description - توضیح
  • the American spelling of fibre


    املای آمریکایی فیبر

  • US spelling of fibre


    املای ایالات متحده از فیبر

  • any of the thin parts like thread that form plant or artificial material esp. those that can be made into cloth, or a mass of such parts twisted together


    هر یک از قسمت های نازک مانند نخ که مواد گیاهی یا مصنوعی را تشکیل می دهد، به ویژه. آن‌هایی که می‌توان آن‌ها را به صورت پارچه درآورد، یا انبوهی از این قطعات را به هم پیچیده‌اند


  • فیبر همچنین می تواند به ساختارهای نازک و قوی اشاره کند که بدن را به هم متصل می کند


  • کیفیت شخصیت یک شخص، به ویژه قدرت اخلاقی آن

  • the part of foods eaten that is not digested but that passes through the body and is excreted as waste


    بخشی از غذاهای خورده شده که هضم نمی شود اما از بدن عبور می کند و به عنوان مواد زائد دفع می شود.

  • A fiber mile is one strand of fiber measuring one mile long is equal to 12 fiber miles.


    یک مایل فیبر یک رشته فیبر به طول یک مایل برابر با 12 مایل فیبر است.

  • But fiber optics may change all that.


    اما فیبر نوری ممکن است همه اینها را تغییر دهد.

  • As assistant commissioner, Smith oversees marketing programs involving livestock, horticulture, fiber and international marketing.


    اسمیت به عنوان دستیار کمیسر، بر برنامه های بازاریابی شامل دام، باغبانی، فیبر و بازاریابی بین المللی نظارت می کند.

  • While hybrid fiber / coax networks are becoming the preferred architecture, this is not a universal choice.


    در حالی که شبکه های فیبر/هم محور ترکیبی در حال تبدیل شدن به معماری ترجیحی هستند، این یک انتخاب جهانی نیست.

  • It has long been thought that a diet high in fiber reduces the risks of cancer.


    مدت ها تصور می شد که رژیم غذایی سرشار از فیبر خطر ابتلا به سرطان را کاهش می دهد.

  • Sisal carpeting is made from the fiber of the agave plant.


    فرش سیزال از الیاف گیاه آگاو ساخته می شود.

  • The fiber is useless unless it connects customers to equipment that transmits or stores information or video programs.


    فیبر بی فایده است مگر اینکه مشتریان را به تجهیزاتی که اطلاعات یا برنامه های ویدیویی را انتقال یا ذخیره می کنند متصل کند.

  • For instance toasting and saut ing most foods can increase their fiber content.


    به عنوان مثال، برشته کردن و تفت دادن بیشتر غذاها می تواند محتوای فیبر آنها را افزایش دهد.

  • The coffee filter has thin fibers to trap the particles that cause bitterness.


    فیلتر قهوه دارای الیاف نازکی برای به دام انداختن ذراتی است که باعث تلخی می شوند.

example - مثال
  • Police detectives found cloth fibers at the crime scene that matched those from the coat the suspect was wearing.


    کارآگاهان پلیس الیاف پارچه ای را در صحنه جرم پیدا کردند که با کتی که مظنون پوشیده بود مطابقت داشت.


  • فیبر عضلانی

  • He lacked the moral fiber to be president.


    او فاقد فیبر اخلاقی برای رئیس جمهور شدن بود.

  • Doctors recommend a diet of fruits, vegetables, and grains that are high in fiber.


    پزشکان رژیم غذایی حاوی میوه‌ها، سبزیجات و غلات حاوی فیبر بالا را توصیه می‌کنند.

synonyms - مترادف
  • thread


    نخ

  • filament


    رشته

  • strand


    ریسمان


  • برس

  • twine


    طناب

  • bristle


    مو

  • yarn


    فیبریل

  • cord


    اصلی


  • بافت

  • fibril


    توده

  • staple


    پیچک


  • پیچ و تاب


  • گل مژه

  • tendril


    پاپوش

  • warp


    غلات

  • woof


    خرد کردن

  • cilia


    نوار

  • footlet


    دندان


  • رگ

  • shred


    وب


  • سس


  • fibreUK

  • vein


    سیم

  • web


    خط

  • wisp


    کابل

  • fibreUK


    پنبه






antonyms - متضاد
  • spinelessness


    بی ستونی

  • cowardice


    بزدلی

  • weakness


    ضعف

  • cravenness


    ولع

  • pusillanimity


    پوسیدگی

  • timidity


    ترسو بودن

  • gutlessness


    بی رحمی

  • fearfulness


    ترس

  • poltroonery


    پولترونی

  • dastardliness


    جسارت

  • timorousness


    ترسناکی

  • wimpiness


    بی حیایی

  • faintheartedness


    دلتنگی


  • فانک

  • funk


    نرمی

  • softness


    mousiness

  • wimpishness


    بی روحی

  • mousiness


    دختر

  • spiritlessness


    بازآفرینی

  • sissiness


    عدم قطعیت

  • feebleness


    نا امیدی

  • recreance


    ناتوانی

  • recreancy


    سوال

  • cowardliness


    بلاتکلیفی

  • irresolution


    ضعف قلب

  • dispiritedness


  • powerlessness



  • ineptness


  • indecision


  • faint-heartedness


لغت پیشنهادی

bushes

لغت پیشنهادی

downturn

لغت پیشنهادی

ridiculous