assuming

base info - اطلاعات اولیه

assuming - با فرض اینکه

conjunction - پیوستگی

/əˈsuːmɪŋ/

UK :

/əˈsjuːmɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [assuming] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Assuming (that) he’s still alive how old would he be now?


    با فرض اینکه (که) او هنوز زنده است، حالا چند ساله خواهد بود؟

  • I hope to go to college next year always assuming I pass my exams.


    امیدوارم سال آینده به دانشگاه بروم، همیشه با این فرض که امتحاناتم را پشت سر بگذارم.

  • I assumed (that) you knew each other because you went to the same school.


    من فرض کردم (که) شما همدیگر را می‌شناسید چون به یک مدرسه می‌رفتید.

  • Let's assume (that) they're coming and make plans on that basis.


    بیایید فرض کنیم (که) آنها می آیند و بر این اساس برنامه ریزی می کنند.

  • We can't assume the suspects to be guilty simply because they've decided to remain silent.


    ما نمی‌توانیم مظنونان را تنها به این دلیل مجرم فرض کنیم که تصمیم گرفته‌اند سکوت کنند.

  • We mustn't assume the suspects' guilt.


    ما نباید گناه مظنونان را بپذیریم.

  • Moving to a different town he assumed a false name.


    او که به شهر دیگری نقل مکان کرد، نامی جعلی به خود گرفت.

  • During the investigation two detectives assumed the identities of antiques dealers.


    در جریان تحقیقات، دو کارآگاه هویت عتیقه فروشان را به عهده گرفتند.

  • He assumed a look of indifference but I knew how he felt.


    او نگاه بی تفاوتی به خود گرفت اما من می دانستم چه احساسی دارد.

  • The new president assumes office at midnight tonight.


    رئیس جمهور جدید ساعت 24 امشب سمت خود را آغاز می کند.

  • The terrorists assumed control of the plane and forced it to land in the desert.


    تروریست ها کنترل هواپیما را به دست گرفتند و آن را مجبور به فرود در صحرا کردند.

  • The issue has assumed considerable political proportions (= has become a big political problem).


    موضوع ابعاد سیاسی قابل توجهی به خود گرفته است (= به یک مشکل سیاسی بزرگ تبدیل شده است).

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • doubting


    شک کردن

  • humble


    فروتن

  • unassuming


    بی ادعا


  • پست

  • lowly


    متکبر

  • unarrogant


    بی تکلف

  • unpretentious


    حلیم

  • meek


    خجالتی

  • shy


    ترسو

  • timid


    خفیف

  • mild


    بی خود

  • egoless


    ناراضی

  • uncomplacent


    خود را از بین می برد

  • self-effacing


    تابع

  • subservient


    غمگین کردن

  • wimpish


    موشی

  • mousy


    بازنشستگی

  • retiring


    موش

  • mousey


    با ادب

  • polite


    بخشنده

  • gracious


    با درایت

  • tactful


    تبعیض آمیز

  • deferential


    ملایم

  • gentle


    تسلیم شدن

  • yielding


    رزرو شده است

  • reserved


لغت پیشنهادی

thomas

لغت پیشنهادی

iranian

لغت پیشنهادی

brainwave