evolve

base info - اطلاعات اولیه

evolve - تکامل یابد

verb - فعل

/ɪˈvɑːlv/

UK :

/ɪˈvɒlv/

US :

family - خانواده
evolution
سیر تکاملی
evolutionary
تکاملی
google image
نتیجه جستجوی لغت [evolve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [evolve] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The idea evolved from a drawing I discovered in the attic.


    این ایده از طرحی که در اتاق زیر شیروانی کشف کردم شکل گرفت.

  • The company has evolved into a major chemical manufacturer.


    این شرکت به یک تولید کننده عمده مواد شیمیایی تبدیل شده است.


  • هر مدرسه باید روش کار خود را توسعه دهد.

  • The three species evolved from a single ancestor.


    این سه گونه از یک نیای واحد تکامل یافته اند.

  • The dolphin has evolved a highly developed jaw.


    دلفین یک آرواره بسیار توسعه یافته تکامل داده است.

  • Online games tend to evolve over time.


    بازی های آنلاین به مرور زمان پیشرفت می کنند.

  • Our products have been evolving according to the requirements of the times.


    محصولات ما مطابق با نیازهای زمانه در حال تکامل هستند.

  • He evolved his style of painting while working as a magazine illustrator.


    او سبک نقاشی خود را در حین کار به عنوان تصویرگر مجله تکامل داد.

  • The market has evolved considerably in recent years.


    بازار در سال های اخیر پیشرفت قابل توجهی داشته است.

  • The protest movement has evolved into a well organized political party.


    جنبش اعتراضی به یک حزب سیاسی خوب سازمان یافته تبدیل شده است.

  • Veterinary medicine is steadily evolving to meet the demands of pet owners.


    دامپزشکی به طور پیوسته در حال تکامل است تا خواسته های صاحبان حیوانات خانگی را برآورده کند.

  • Africa and its wildlife evolved together.


    آفریقا و حیات وحش آن با هم تکامل یافتند.

  • Monkeys in the New World evolved quite separately from those in the Old World.


    میمون ها در دنیای جدید کاملاً جدا از میمون های دنیای قدیم تکامل یافته اند.

  • More complex animals gradually evolved from these very simple creatures.


    حیوانات پیچیده تر به تدریج از این موجودات بسیار ساده تکامل یافتند.

  • These are very highly evolved animals.


    این حیوانات بسیار تکامل یافته هستند.

  • Did humans evolve from apes?


    آیا انسان ها از میمون ها به وجود آمده اند؟

  • The company has evolved over the years into a multi-million dollar organization.


    این شرکت در طول سال ها به یک سازمان چند میلیون دلاری تبدیل شده است.

  • Bacteria are evolving resistance to antibiotics.


    باکتری ها نسبت به آنتی بیوتیک ها مقاومت می کنند.

  • These countries are evolving toward more democratic societies.


    این کشورها به سمت جوامع دموکراتیک تر در حال تکامل هستند.

  • Over the past three years he has evolved into one of America's most successful restaurant owners.


    در طول سه سال گذشته او به یکی از موفق ترین صاحبان رستوران های آمریکا تبدیل شده است.

  • Many investment management companies have evolved from small entrepreneurial organizations.


    بسیاری از شرکت های مدیریت سرمایه گذاری از سازمان های کوچک کارآفرینی تکامل یافته اند.

  • We must evolve new strategies to cope with changing markets.


    ما باید استراتژی های جدیدی را برای مقابله با بازارهای در حال تغییر توسعه دهیم.

synonyms - مترادف

  • توسعه دهد

  • unfold


    گشودن


  • پیش رفتن


  • پیشرفت


  • بسط دادن


  • رشد

  • mature


    بالغ

  • enlarge


    بزرگنمایی کنید


  • تغییر دادن

  • elaborate


    دارای جزئیات - بسیط


  • بهتر کردن


  • حرکت


  • فشار دادن

  • unroll


    باز کردن


  • تغییر دهید


  • راندن


  • ظهور


  • توسعه دادن، گسترش

  • metamorphose


    مسخ


  • گسترش

  • thrive


    رشد کردن

  • upgrade


    ارتقا دهید


  • سازگار شدن

  • ameliorate


    بهبود بخشد

  • augment


    تقویت کردن

  • blossom


    شکوفه - گل

  • differentiate


    متمایز کردن

  • flourish


    شکوفا شدن

  • go


    برو


  • سر

  • moderniseUK


    moderniseUK

antonyms - متضاد
  • retrogress


    قهقرایی

  • diminish


    کاهش

  • regress


    پسرفت

  • lessen


    کاهش دادن


  • کاهش می یابد


  • نزول کردن

  • deteriorate


    بدتر شدن

  • worsen


    منحط

  • degenerate


    عود

  • relapse


    عقب نشینی کردن

  • retrocede


    واپسگرا

  • retrograde


    برگشت


  • معکوس

  • reverse


    برگرداندن

  • revert


    فرو رفتن


  • عقب نشینی

  • backslide


    برگرد

  • retreat


    برو عقب، حرکت کن به عقب


  • به عقب حرکت کنید


  • کوچک شدن

  • move backward


    چروک شدن

  • shrink


    پژمرده شدن

  • shrivel


    مکث

  • wither


    متوقف کردن

  • halt


    بمیر


  • محو شدن

  • die


    آتروفی


  • پوسیدگی

  • atrophy


    عقب نشینی کند

  • decay


  • recede


لغت پیشنهادی

harp

لغت پیشنهادی

wineries

لغت پیشنهادی

swallows