handling

base info - اطلاعات اولیه

handling - رسیدگی

noun - اسم

/ˈhændlɪŋ/

UK :

/ˈhændlɪŋ/

US :

family - خانواده
handle
رسیدگی
handler
کنترل کننده
google image
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [handling] در گوگل
description - توضیح

  • روشی که در آن شخصی یک کار را انجام می دهد یا با یک موقعیت، مشکل یا شخص برخورد می کند

  • the act of touching something


    عمل لمس چیزی

  • the act of buying, selling, or moving goods


    عمل خرید، فروش یا جابجایی کالا


  • روشی که یک وسیله نقلیه را می توان کنترل کرد، به ویژه اینکه چقدر کنترل آن برای راننده آسان است


  • روشی که در آن با یک مشکل، موقعیت یا شخص برخورد می شود

  • when goods etc are moved from one place to another


    هنگامی که کالاها و غیره از مکانی به مکان دیگر منتقل می شوند


  • روشی که شخص با یک موقعیت یا شخص برخورد می کند


  • کنترل یک وسیله نقلیه چقدر آسان است

  • the act or cost of moving, storing, or packaging goods


    عمل یا هزینه جابجایی، نگهداری یا بسته بندی کالا


  • فرآیند برخورد با یک موقعیت، به ویژه یک موقعیت دشوار

  • the act of moving, storing, or organizing information


    عمل جابجایی، ذخیره یا سازماندهی اطلاعات

  • It has tremendous grip, failsafe handling and a ride of exceptional quality.


    دارای چسبندگی فوق العاده، هندلینگ ایمن و سواری با کیفیت استثنایی است.

  • It is, however NOW that the defender should take the initiative in the further handling of the claim.


    با این حال، اکنون است که مدافع باید ابتکار عمل را در رسیدگی بیشتر به این ادعا به عهده بگیرد.

  • Graphics handling is also quite impressive on a par with much more expensive laser printers.


    پردازش گرافیکی نیز بسیار چشمگیر است و در مقایسه با پرینترهای لیزری بسیار گران‌تر است.

  • Inept handling of the match by the referee ensured that the game would not pass without incident.


    مدیریت نادرست مسابقه توسط داور تضمین کرد که بازی بدون حادثه نخواهد گذشت.

  • This computerised derivatives market guarantees a high level of market transparency and a rapid handling of clients' transactions.


    این بازار مشتقات کامپیوتری سطح بالایی از شفافیت بازار و رسیدگی سریع به معاملات مشتریان را تضمین می کند.

  • Opinion polls showed a high level of domestic approval for Shamir's handling of the war.


    نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که سطح بالایی از موافقت داخلی برای مدیریت جنگ توسط شامیر وجود دارد.

  • Most of these chemicals require special handling.


    اکثر این مواد شیمیایی نیاز به جابجایی خاصی دارند.

example - مثال
  • I was impressed by his handling of the affair.


    من تحت تاثیر رفتار او با این ماجرا قرار گرفتم.

  • This horse needs firm handling.


    این اسب نیاز به دست زدن محکم دارد.

  • Why is he being so polite, as if I need tactful handling?


    چرا او اینقدر مودب است که گویی من نیاز به برخورد با درایت دارم؟

  • toys that can stand up to rough handling


    اسباب بازی هایی که می توانند در برابر برخورد خشن مقاومت کنند

  • In the manufacturing industries heavy materials handling is often done by robots.


    در صنایع تولیدی، جابجایی مواد سنگین اغلب توسط روبات ها انجام می شود.

  • hygienic food handling practice


    تمرین بهداشتی نگهداری مواد غذایی

  • data handling on computer


    پردازش داده ها در رایانه

  • a small handling charge


    هزینه جابجایی کوچک

  • The cost is $11 plus $5 for shipping and handling.


    هزینه 11 دلار به علاوه 5 دلار برای حمل و نقل و جابجایی است.

  • a car designed for easy handling


    خودرویی که برای جابجایی آسان طراحی شده است

  • Issues such as drug addiction require sensitive handling when featured in TV dramas.


    مسائلی مانند اعتیاد به مواد مخدر زمانی که در درام های تلویزیونی نمایش داده می شوند نیاز به رسیدگی حساس دارند.

  • She was praised for her competent handling of the crisis.


    او به دلیل مدیریت شایسته اش با بحران مورد ستایش قرار گرفت.

  • Timid children need gentle handling to build up their confidence.


    کودکان ترسو برای تقویت اعتماد به نفس نیاز به برخورد ملایم دارند.

  • a small airport with limited passenger handling facilities


    یک فرودگاه کوچک با امکانات محدود جابجایی مسافران

  • President Kennedy made his reputation with his handling of the Cuban missile crisis.


    پرزیدنت کندی با مدیریت بحران موشکی کوبا شهرت خود را به دست آورد.

  • Power steering can dramatically improve a car's handling.


    فرمان برقی می تواند به طور چشمگیری هندلینگ خودرو را بهبود بخشد.

  • The company is able sell its wares for 30% less by cutting out the layers of middlemen who each tack on a charge for handling.


    این شرکت می تواند اجناس خود را با 30 درصد کمتر با حذف لایه های واسطه ای که هرکدام برای جابجایی هزینه دریافت می کنند، بفروشد.

  • U.S. industry contends that segregating biotech from conventional varieties of crops would raise handling costs.


    صنعت ایالات متحده ادعا می کند که جداسازی بیوتکنولوژی از انواع معمولی محصولات، هزینه های حمل و نقل را افزایش می دهد.

  • His handling of economic policy has been especially bad.


    مدیریت او در سیاست اقتصادی به ویژه بد بوده است.

  • careful/skillful handling


    دست زدن به دقت / ماهرانه

  • The inspector general's report focuses on the FBI's handling of information.


    گزارش بازرس کل بر نحوه مدیریت اطلاعات توسط FBI متمرکز است.

synonyms - مترادف

  • مدیریت


  • کنترل


  • در حال اجرا


  • نظارت

  • oversight


    مقررات


  • مباشرت

  • stewardship


    رفتار


  • رویکرد


  • اهميت دادن


  • شارژ


  • هدایت


  • جهت


  • حکومت

  • governance


    دولت


  • عمل


  • ریاست جمهوری

  • presidency


    سرپرستی

  • superintendence


    قصد

  • superintendency


    دستکاری - اعمال نفوذ

  • supervision


    راهنمایی

  • intendance


    سازمان ایالات متحده

  • manipulation


    سازمان انگلستان

  • guidance


    فرمان

  • organizationUS


    رهبری

  • overseeing


    ریاست

  • managing


  • organisationUK




  • headship


  • surveillance


antonyms - متضاد
  • mismanagement


    سوء مدیریت

  • neglect


    بی توجهی

  • maladministration


    بی سازمانی ایالات متحده

  • disorganizationUS


    سوء استفاده

  • mishandling


    درهم ریختن

  • bungling


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganisationUK


    غفلت

  • negligence


    سوء رفتار

  • malpractice


    رفتار نادرست

  • misconduct


    سوء حکومت

  • misgovernment


    جهل

  • ignorance


    بی قانونی

  • lawlessness


    جهت گیری اشتباه

  • misdirection


    بی کفایتی

  • incompetence


    اشتباه کردن

  • blundering


    غلط حکومت کن

  • misrule


    ناکارآمدی

  • inefficiency


    فساد

  • corruption


    بدرفتاری

  • malversation


    گمراهی

  • misguidance


    اشتباه

  • misgovernance


    از دست دادن

  • misfeasance


    تبرئه

  • messing up


    آزاد کردن

  • exoneration


    تخلف

  • freeing


    مقررات زدایی

  • exculpation


  • malfeasance


  • deregulation


لغت پیشنهادی

mammals

لغت پیشنهادی

amuse-bouche

لغت پیشنهادی

end