afoot

base info - اطلاعات اولیه

afoot - در راه است

adjective - صفت

/əˈfʊt/

UK :

/əˈfʊt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [afoot] در گوگل
description - توضیح
  • being planned or happening


    برنامه ریزی شده یا اتفاق می افتد

  • happening or being planned or prepared


    اتفاق می افتد یا در حال برنامه ریزی یا آماده شدن است

  • happening, or being planned or prepared


    اتفاق می افتد، یا در حال برنامه ریزی یا آماده شدن است

  • A quick look round the research and development facility in Versailles revealed a number of interesting software projects afoot.


    با نگاهی گذرا به مرکز تحقیق و توسعه در ورسای، تعدادی از پروژه های نرم افزاری جالب در راه است.

  • Tammuz was immediately suspicious because he knew the man never broke his routines unless something out of the ordinary was afoot.


    تموز بلافاصله مشکوک شد، زیرا می‌دانست که مرد هرگز کارهای روزمره خود را زیر پا نمی‌گذارد، مگر اینکه چیزی غیرعادی در راه باشد.

  • From information received, it was thought that some illegal activity was afoot.


    بر اساس اطلاعات دریافتی، تصور می شد که برخی فعالیت های غیرقانونی در حال انجام است.

  • There were plans afoot for a second attack.


    برنامه هایی برای حمله دوم در دست اجرا بود.

  • Plans are now afoot for an important exhibition of Canaletto in England.


    اکنون برنامه ریزی برای نمایشگاه مهم Canaletto در انگلستان در دست اجراست.

  • Great plans are afoot to ban smoking in public places, resulting in smokers soon becoming complete outcasts in society.


    طرح‌های بزرگی برای ممنوعیت سیگار کشیدن در مکان‌های عمومی در دست اجراست که در نتیجه سیگاری‌ها به زودی به یک طرد شده کامل در جامعه تبدیل می‌شوند.

  • Apparently moves are afoot to ban smoking in public places.


    ظاهراً اقداماتی برای ممنوعیت استعمال دخانیات در اماکن عمومی در حال انجام است.

  • Now moves are afoot to mend the situation.


    اکنون اقداماتی برای بهبود وضعیت در حال انجام است.

  • But plans are afoot to raise more cash from new programme sales.


    اما برنامه هایی برای جمع آوری پول نقد بیشتر از فروش برنامه های جدید در دست اجراست.

  • However there are plans afoot to see if tutoring in primary schools has any effect on performance later on.


    با این حال، برنامه‌هایی در دست اجراست تا ببینیم آیا تدریس خصوصی در مدارس ابتدایی تأثیری بر عملکرد در آینده دارد یا خیر.

  • Plans are also afoot to transform the disused salt mines of Saxony and Thuringia into depositories for toxic waste.


    همچنین برنامه هایی برای تبدیل معادن نمک بلااستفاده ساکسونی و تورینگن به مخازن زباله های سمی در دست اجراست.

example - مثال
  • There are plans afoot to increase taxation.


    برنامه هایی برای افزایش مالیات وجود دارد.

  • Changes were afoot.


    تغییرات در جریان بود.

  • There are plans afoot to launch a new radio station.


    برنامه هایی برای راه اندازی یک ایستگاه رادیویی جدید در دست اجراست.

  • Big changes are afoot at Lake Utah.


    تغییرات بزرگی در دریاچه یوتا در حال رخ دادن است.

synonyms - مترادف
  • happening


    اتفاق می افتد


  • خارج از کشور

  • brewing


    دم کردن


  • جاری


  • در باره

  • circulating


    در حال گردش

  • stirring


    هم زدن


  • دور و بر

  • astir


    آستر

  • going on


    در جریان


  • در دست اقدام


  • عملیاتی

  • proceeding


    اقدام

  • hatching


    جوجه کشی

  • looming


    در حال ظهور

  • up


    بالا

  • afloat


    شناور


  • در حال انجام


  • در بزرگ


  • پخت و پز

  • forthcoming


    آینده

  • going about


    در گردش

  • in circulation


    رخ می دهد

  • occurring


    در هوا


  • در آینده

  • in the offing


    در افق


  • در راه


  • انجام دور

  • doing the rounds


    آماده شدن

  • getting ready


    در آماده سازی


antonyms - متضاد
  • arrested


    دستگیر شد

  • ended


    به پایان رسید

  • halted


    متوقف شد

  • stalled


    متوقف شده است

  • stopped


    تکمیل شد

  • completed


    تمام شده

  • finished


    محدود

  • confined


    زندانی

  • incarcerated


    gaoledUK

  • gaoledUK


    jailedUS

  • jailedUS


    زندانی شده است

  • imprisoned


    اسیر

  • captive


    بر فراز


  • داخل شده

  • interned


    نتیجه گیری

  • concluded


    کامل


  • مستقر شده

  • settled


    انجام شده

  • apprehended


    خاتمه یافت

  • done


    از طریق

  • terminated


    بالا


  • گذشته

  • up


    انجام شده است

  • captured


    بسته


  • تمام شده با

  • accomplished


    در پایان

  • closed


    بیشتر نه

  • done with


    کادو پیچ شده

  • at an end



  • wrapped-up


لغت پیشنهادی

teleconference

لغت پیشنهادی

pennsylvanians

لغت پیشنهادی

bother